دیدی بهت میگفتم نه؟ دیدی دلیل گاردمو؟ یادته؟
یادته میگفتم ببین فلانی، من میترسم، میگفتی از چی میترسی دیونه؟ بابا حالمونو نگیر دیگه، بزار خوش باشیم، هی من گفتم تو هی گفتی نه، نترس، قرار نیست چیزی عوض شه، قرار نیست فرق بکنه، حالا فهمیدی ازچی میترسیدم؟ متوجه شدی اونهمه ترس و گارد من برایه چی بود؟
من میشناختم خودمو، میدونستم وقتی یکی بیاد بشه جونم، بشه کسی که ازخودم بیشتر دوسش داشته باشم، از حس زیاد و سیاست نداشتنم و علاقه افراطی خسته میشه، دیدی توام مثل همه بودی؟ دیدی خسته شدی؟ دیدی گفتی بابا فلانی ول کن دیگه من دوست ندارم.
حالا چی میخوای؟ میخوای نباشی؟ باشه تو بردی، نمون، نخواه، هرچی تو میگی مثل همیشه، هرچی تو میگی باشه ولی حق نداشتی بیای ترسای یه ادمو انقدر به اطمینان تبدیل کنی و بعدش فندک بگیری زیر همش و بزنی زیر همه چیز...