2777
2789
عنوان

خسته شدم از حرفای شوهرم اگ بچه نداشتم تاالان طلاق گرفته بودم ازش😭

| مشاهده متن کامل بحث + 644 بازدید | 65 پست
چندسالشه دختر جاری ات

۴ساله

بچه ی منم ۱سالشه

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میگفتی بچه خودمه مگه داداشت زاییده که اجازش دست اوناس ؟

بهش گفتم 

گفتم زور دادم بچه زاییدم فقط برا اون سوختم ک چرا وقتی داشت پشتسر من و شوهرم جاریم بلند بلند حرف میزد برادرشوهرم چیزی نگف 

الان این داره میگه تو گوه خوردی بچه رو گرفتی ازشون 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
بهش بگو از داداشت یاد بگیر

میگه دنیای خودم قانون خودم 

من کاری ب کار مهدی ندارم

در حال اینکه برادرشوهرم، شوهرمو پر کرده فرستاده خونه همیشه ی خدا مادرشوهرم و برادرشوهرم حرف یاد شوهرم میدن پرش میکنن میفرستن خونه بین من و شوهرم اختلاف میندازن

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
عزیزم اون بچه بوده که چه می‌دونه. بازی می‌کرده. سخت گرفتی ها. منم بودم ناراحت میشدم دیگه نمی‌داشتم ...

خب قبل اون بچش اومد گف آراد پفیلا انداخت رو فرش مامانم سیلی زد بهش گف چرا کثیف کاری میکنی 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
۴ سالشه  بچه منم ۱سالشه

ببخشید ولی هم خودت هم جاری کارتون بچگونه بوده . جاری که دیگه مشکل اعصاب هم داره که بچه ۴ ساله رو سوزونده . ولی شما هم لجبازی کردی . شوهرت خواسته تموم بشه این ماجرا شما باز شروع کردی . 

ببخشید ولی هم خودت هم جاری کارتون بچگونه بوده . جاری که دیگه مشکل اعصاب هم داره که بچه ۴ ساله رو سوز ...

موافقم

لطفا دعا کنید شوهرم کار پیدا کنه هوا سرد شده پیک موتوری سختا. بیزحمت بازم دعا کنید زودتر بریم پیش شوهرم.

قبل از بدنیا اومدن بچتونم اینطوری بود جاریتون؟

آره من اوایل ازدواج پیش ایشون گریه کرد و گفتم شوهرم منو بخاطر آرایشگره زد و... 

رفته بود ب همه خبر داده بود 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
اولین اشتباهت مونا رو اصلا نباید بهش چیزی میگفتی سر یه کرم پودر فقط ازدفعه بعد دراتاقت قفل میکردی دو ...

عزیزم 

من تقریبا یه ماه پیش شوهرم بچمو برداشت برد خونه داداشش اینا بچش ب بچم بادوم داده بوده بچه ی منم چون نتونسته بود بخوره انداخته بود زمین منم رفتم گفتم یکم بشینم جاریم برگشت گف آراد خونه رو با بادوم ب گند کشید از دهنش در آورد ریخت رو فرش 

بعدشم من فقط علت اینکه ب بچه ی برادرشوهرم گفتم اینجا چی هس ک هی میای اینجارو ب شوهرم گفتم، شوهرمم میگه گفتم ک سوتفاهم نشه ک تو بی دلیل بیرونش کردی

حتی جاریم بهم قبل اینکه این اتفاقا بیفته بهم گف آخه چی هس هی این دو تا میرن میان 

هی من زنگ میزنم مونا رو بفرس بیاد دیر وقته تو زنگ میزنی آراد و بفرس بیاد دیر وقته 

۱۰روز پیشم  کم مونده بوده خونه ی اونا رو بچم کمد بیفته ک افتاده زمین و با بچم نیم متر فاصله داشته بچم ترسیده بود ۵روز نتونست درست حسابی بخوابه


15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

قبل اینکه این کدورتا پیش بیاد بهتر بود بدون حضورخودت بچه تو نمیفرستادی خونه دیگران خودت میرفتی حواست باشه هم به لحاظ امنیتش وهم به لحاظ نظافت چون بچت کوچیکتر ازاونه بخواد یادبگیره مسائلی رعایت کنه منم بدم میاد بادوم تفمالی بچه یکی دیگر از روفرشم جمع کنم.بعدم باید مثلا نوبتی یه بار اون یه بار شما مدت محدود مثلا یه ساعت اجازه بازی میدادین بهشون همه چی اگه قانون ونظم داشته باشه کدورت ایجادنمیشه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کوروش

بهارم،، | 1 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز