من خودم دبیرستان بودم
هنوز تو ذهنم مرد انقدر خراببود تو تاکسی پاهاش روفشار میداد بهمن و کارش رو کرد .اب اون موقع دیگه از ناکسیمیترسیدم ولی چاره نداشتم .من هر قدر پاهام رو میکشیدم اون هیمیومد اینورتر
اصلا بادش هم حالم رو خراب میکنم
تازه این جوری طرف متشخص قود