ب نظرم جدی با پدر و مادرش صحبت کنین.البته همسرت باید صحبت کنه
نامه ای به فرزند نداشته ام:کجایی جان مادر؟من که مردم از چشم انتظاری...خسته نشدی از بازی با فرشته ها..من دلتنگ توام، دلتنگ بوی تنت دلتنگ ب اغوش کشیدنت تو دلتنگ من نیستی جان مادر؟روزها موهای طلاییت رو شونه میکنم ناخن هاتو لاک میزنم بعد پشیمون میشمو لاکت رو پاک میکنم صورت نازت رو ب جای وضو میشورمو کنار جانماز خودم برات جانماز پهن میکنم نمازم که تموم میشه سرم رو برمیگردونم تا بهت لبخند بزنم اما میبینم همه اونا خیال بود،یه خیال خوش...شب هایی که خوابت رو میبینم دلم نمیخواد هیچوقت بیدار بشم اما بیدار میشم و دوباره روی خودم آوار میشم ...بسه دیگه چشم انتظاری بیا مادر بیا😭😭😭😭
جمع کنید وسایلتون و برید خونشون بگو بالارو تمیز کن خونمون و کنه برداشته، یک هفته که بمونید مجووووووره بره تمیز تمیز کنه
من هیچوقت تسلیم نشدم،خسته چرا،اما تسلیم نه؛یه شبایی تا صبح اشک ریختم،از درد چشمام رو نبستم،هِی خاطرات رو مرور کردم،اما صبحش با لبخند بلند شدم و انگارنهانگار که اون آدمِ دیشبی خودم بودم.کم آوردم؛ولی جا نزدم...با همهی دردها ادامه دادم ؛ حتی وقتایی که میدونستم ممکنه تهش هیچی نباشه ! ادامه دادم ؛ تا سرم پیشِ خودم بالا باشه ! ادامه دادم ؛ تا اگه نشد ، به خودم بگم:« فدای سرت ، مهم اینه که تو تلاشت رو کردی ..! »بخاطرِ همینهم هیچوقت نه پشیمونم ، نه افسوس میخورم و نه منتظرِ کسی هستم که بیاد و نجاتم بده ! ناجیِ من همیشه خودم بوده و بس ... :)