۱۵سالگی..الان شوهرمه و ناراضی ام ای کاش هیچوقت سر نمیگرفت وصلتمون..
من انقد که همه رو دوست دارم خودم رو لایق عاشق بودن نمیبینم...
سلام همین چند وقت پیش ولی بابام راضی نیست
۱۶...۱۸ سالگی عقد کردیم ۲۰ سالگی عروسی الانم میتونست کنارم باشه ولی استراحت مطلق بارداری ام دو ساعت دورم چون خونه مامانمم...فداش بشم فقط تصویری تنها راهه اینه دلتنگیم رفع بشه😔
۱۶ سالگی
الانم ۱۸ سالمه بخاطر قرص عصاب میخورم ولی اون رفته
اره رفته و متاهل شده پیامم داد ناشناس میگم شما معرفی نمکنه ولی بلک کردم
ولی من هنوز دوستش دارم من نمتونم عشقش روخط بزنم من عاشقشم و عاشقش میمونم تا روز مرگم (:
هیچوقت عاشق مردی نشدم چون از مردا متنفرم از بس از شوهرم بدبختی کشیدم متنفرم شوهرکردنم به خاطر فرار از خونه بابام بود که بدبختیم بعد ۱۲سال دوباره برگشتم
نبسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
هیچوقت تجربه اش نکردم
فکر میکنم دیگه تجربه اش نخواهم کزد
من ۱۷سالم بود
بعد ۹سال هنوز نمیتونم عاشقش نباشم
حالا نریزید سرم
۱۴ سالمون بود الان سی
اون مجرده منم ازدواج کردم
اما خبر دارم ازش یوقتا حالمو میپرسه
دختر بهش پیشنهاد دادم ازدواج کنه انشالله که اوکی بشه خوشبختیشو ببینم
ی پسره فامیلمون بود،از بچگی هی بینمون نگاه و ...رد وبدل میشدسن ازدواجمون ک رسید خاستگاری کرد جواب منفی دادم
به عشق اول اعتقادی ندارم ، خداروشکر همسرم خیلی مرد خوبیه
نمیدونم عشق بود یا چی بود ولی سردرگمی محض بود که از وقتی چش باز کردم دیدمش چون تو فامیل بود ازش خوشم میومدو بعدش هی میخواستم ببینمش و افکارش دست از سرم بر نمیداشت خوابام هم پر شده بود از اون ولی هیچ چیمون باهم جور نبود و چندین بار خواستم فراموش کنم و نتونستم ولی الان دیگه مثل قبل نیستم بازم دوستش دارم و گاهی فکر میکنم ولی به راحتی میتونم یکی دیگه رو بزارم جاش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
