2777
2789
عنوان

به نظرتون اینجور ادمی پرتوقعه

112 بازدید | 16 پست

دختر ۱۵ ساله ای که دوست داره گوشی خوب دستش باشه (نه درحد ایفون ولی خوب ) سالی یک بار یه سفر خارج از استان بره 


ماهی یه دست لباس بخره و دکتر پوست بره و به پوستش و موهاش برسه


و کفش و لباسای اصل و خوب بپوشه ماهی یه تیشرت و چند تیکه جینگولیجات بخره 


بنظرتون اینجوری پرتوقع بودنه؟


اون دختر خودمم و این چیزاییه که میخام و مامانم میگه پرتوقعی 


 هفت ساله مسافرت درست حسابی نرفتم همش اگه رفتیم شهر هم واسه دکتر بوده 


پوستم جوش داره و موهام هم موخوره داره و به شدت شکننده است و نابوده مامانم میگه اگه واسه اول مهر مدرسه هیچی خرید نکنی شاید ببرمت دکتر پوست


یه گوشی سه سال پیش برام گرفتن سه ملیون همش هنگه و اذیتم میکنه بخدا خجالت کشیدم اون روزی که رفتیم گوشی بخریم ارزون ترین و مزخرف ترین گوشی که بود و برا من برداشتن 


حالا اینا به کنار الانم گوشیم اذیت میکنه


باشگاهمون کرایه اش از ماهی هشتاد شد صد و پنجاه مامان بابام دعوام کردن که نرو بزور راضی شون کردم (با اینکه الان هزینه باشگاه تو شهر بالاتر از سیصد تومنه) 

از لحاظ لباس و اینا اوضاعم بد نیست 


منم سعی کردم براشون کم نزارم درسمو خوندم تا خوشحال باشن و تلاش کردم بیست گرفتم حتی به پشمشون هم نبود 💔


تو کارای خونه به مادرم کمک میکنم کارایی که بابام میگه انجام‌ میدم از داداش کوچیکم نگهداری میکنم دختر بدی نیستم رفیق باز نیستم نمیدونم چرا اینا اینجورین 

اینم بگم وضع مالی بابام بد نیست فقط همینو میدونم‌ که بیشتر از ۲۵ تومن  درامدشه نمیزاره کسی خیلی چیزی بفهمه حتی مامانم هم نمیدونه 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

نمیدونم ولی من به نصف اینم راضی بودم ولی نبود اگه بود ولی حتما برام خرج میکردن

روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر می‌کرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم می‌خوابید  شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب می‌تابید  کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمی‌گشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792