شوهرم گفت دیگه در لین مورد با من حرف نزن منم میخوام مرد باشم دیگه باهاش حرف نزنم.
من یه خواهر شوهر دارم که این وای هرموقع دیدیمش یا حرف پول شده در حال نالیدن از بدبختی و بی پولی بوده.
بعد هر دفعه هم یه کارایی میکنن که ادم شاخ در میاره که اینا که میگن پول نداریم پس این کارها چیه.
مثلا یهو میرن ماشین میخرن. یا یه خرجای عجیب غریب میکنن بعد از پول مثلا میوه می نالن.
حالا الان در اوج همین شکایتا پاشدن رفتن کربلا ۵۰-۶۰ تومنم خرج کردن بعد از مادرشوهرم فهمیدیم که رفتن ان تومن دادن خونه باغ خریدن و دارن بهش میرسن.
حالا ما رشوهرم زنگ زد به من و کلی کلاس گذاشت و اره بیاید اونجا و ۲۰۰ تومن خرجش کرده و... . به شوهرمم گفته اونم گفته من اونجا نمیام. حالا مامانش میگفت چرا میگه نمیام. گفتم والا پسرخودتونه میشناسبدش منم نمیتونم اصرار کنم.
الان من فقط عزای اینو گرفتم که اینا هر دفعه میخوان کلاس بزارن مهمونی میدن تولد دارن عزا دارن هرکاری دارن برن اونجا و بکننش توی چشم ما.
اعصابم خورده یه کلمه هم نمیتونم با شوهرم حرف بزنم خالی بشم