الان که دارم اینارو مینویسم ارومم گریه هامو کردم غصه هامو خوردم و میخام دیگه بهش فکر نکنم از همین الانم میگم طولانیه ولی باید کامل مینوشتم ک همه حالتای منو همسرمو بخونین ک بتونین راهنماییم کنین
از سر کنجکاوی گوشی شوهرمو چک کردم
دیدم شوهرم با دختر همسایشون(همسایه مادرشوهرم هست و یبار طلاق گرفته و ی پسر ۱۲سالع داره ولی سنش زیاد نیست جوونه)چت میکرده حالا نمیدونم در چ حدی بوده چون پیامای قبلش و پاک کرده بود...
ولی خب عزیزم و اینا نداشتن واقعا
نشستم با دختره چت کردم🙂متوجه شد ی چیزی اشتباهه ولی ادامه داد
دست و پام ک هیچی کل بدنم میلرزید خیلی حس داغونی داشتم ی حس سردرگمی خیلی بدیم بهم دست داده بود نمیفهمیدم چی میگم چیکار میکنم
اول میخاستم شوهرمو بیدار کنم داد بزنم هوار کنم
بعد دیدم من این زندگی رو نساختم ک بدم یکی دیگه ببره
دیدم هنوز من ک هم خوشگلم هم جوونم هم برای زندگیم سختی کشیدم و با خون و دل ساختمش و نمیتونم بدم ب ینفر دیگه گفتم الان شاید نترسه ک بفهمم ولی حداقل نمیدونه ک میدونم بازم شاید دلش ب همین قرصه حداقل رویمون تو روی هم باز نشده
بچه ها من با شوهرم تا مرز طلاق رفتیم سر ی سوتفاهم ولی خب اون کوتاه نیومد من کوتاه اومدم و گفتم درستش میکنم تلاشمم کردم و میکنم
اگه الان طلاق بگیرم بدبخت نمیشم خونوادم پشتمن شاید ازین زندگی بهتر نصیبم بشه ولی نمیخام جدا بشم
خلاصه کنم براتون
ب دختره گفتم دیگه نمیخام ادامه بدم ادای متعجبارو درآوردو...(پیاما تو اینستا بود) از زبون شوهرم گفتم اگه زنم بفهمه بد میشه و اونم خداحافظی کرد.واقعیت دنبال شمارش گشتم زنگ بزنم بهش بگم فهمیدم و پاتو بکش کنار ولی پیدا نکردم هنوزم نمیدونم اگه فردا ی درصد باز چت کنن و شوهرم بفهمه باید چطوری جمعش کنم حتی نمیدونم ک تا فردا شمارشو گیر بیارم و بهش زنگ بزنم یا ن واقعا نمیدونم نمیخاستمم ویس بفرستم ک بمونه براش علنا هم نگفتم ک من این پیامارو دادم فکر میکنه با شوهرم چت کرده اینم بگم بعدش پیامای از سمت خودشو همرو پاک کرد مشخص بود شک کرده و ترسیده
میدونم خیلیاتون میگین عقل نداری تمومش کن ولی بچم کوچیکه و نمیخام انقد راحت زندگیمو خراب کنم ۹سال زندگی رو نمیخام از دست بدم حتی اگه ب اشتباه باشه میخام تلاشمو بکنم
تا وقتی بهش پیام میدادم خونه برادرشوهرم بودم فقط ب اون گفتم ک بدونه بعد اومدم خونه
ما پیش هم نمیخابیم اول کلی گریه کردم بعد
رفتم بغلش دراز کشیدم بعد چهار ماه بغلم کرد صداش کردم بعد چهار ماه بی محبتی گفت جان علی(اسم مستعار)
بچه ها ی چیزی تو دلم ترکید گفتم این یعنی باید تلاشمو بیشتر کنم بخدا میدونم درکم نمیکنین ولی جای منم نیستین خیلی وضعیت داغونه ذره ای باهم حرفم نمیزنیم چ برسه این ک بهم بگیم جان..
گفتم این ی نشونست وگریه افتادم متوجه شد
بهش گفتم هنوز منو دوس داری گفت نپرس و اخر انقد گفتیم و گفتیم ک اونم گریه کرد گفت غروری برام نمونده
گفت از زندگیم برو گفت منتظرم بچه قشنگ حرف بزنه بعد جدا میشم
خیلی حرف زدیم بروش نیاوردم ک میدونم ولی مطمینم میفهمه خودش میتونستم بیخیال بشم بروم نیارم ب دختره پیام ندم ولی میترسیدم ادامه دار بشه و دیگه نشه جمعش کرد
شوهر من ادم بدی نیست زندگیمون بدش کرده ولی بهم فشار اومد ک چرا این زن؟!
بازم میگم نمیخام جدا بشم ت رو خدا سرزنش نکنین
فقط بهم بگین من فردا شماره دختررو گیر بیارم زنگ بزنم بهش بگم میدونم و نمیخام ادامه داشته باشه یا بنظرتون خودش فهمیده؟بنظرتون ادامه میده؟یا منتظر بمونم اگه چیزی دیدم ایندفعه اقدام جدی کنم؟چیکار کنم دارم دیوونه میشم😭