عزیزم ۱۵ سال از زندگی ک ن از زندانی شدنم میگذره
و ۳ تا بچه دارم
بزرگی ک عقده ای بار اومده به خاطر کمبوداش
دقیقا عین باباشه
منم شدم یه عصبی متاسفانه عقده همه چی رو دلمه
آرزودارم یه بار زرم رستوران و بچه هامم ببرم این کوچکترین آرزومه البته
و هزار تا اقده دیگه گیره تو گلوم
متاسفانه امروزم کلی گریه کردم نزاشت بریم خونه بابام
دلم داره میترکه
خدایا خودت از توی همین تاپیک نگاهی به منو بچه هام بنداز صدامونو بشنو