بنظرتون حق دارم ناراحت بشم

بشوهرم جلو داداشش گفتم چرا من میام قط میکنی حرفت و گفت داشتیم قلیون میکشیدم قط نکردم داریم از ساختمان حرف میزنیم میپیچونن راحت خب این رفتارا آدم دلخور میکنخ اصلا گیر نمیدم ولی واقعا تو مخ هستند خاهر شوهرم داست ترکی پشت جاریم حرف میزد با شوهرم بعد من رفتن پیشش قشنگ خواهرش میگه دیدم شوهرت تنهای اومدم پیش اون اتاق نیخاستی بمونی پیش عروسم یعنی چرا اومدی داخل شوهرم میخندخ شوخی میگه دارم با خواهرم حرف 

میزنم چرا میای گفتم والا شما همش ترکی حرف میرنی کسی نفهمه کارتون زشته گفت چیزی نمیگیم ک 

چن تا کلمه بیشتر یاد گرفتم مغهوم بعضی حرفاشون میفهمم 

جاری‌ام یاد گرفتن منم ی کم میفهمم از لحنشون گاهی متوجه میشم 

فهمیدن ی چیزایی میفهمم چون گاهی بشوهرم ترکی در مورد چیزی گفته دعواش کردم متوجه شده میفهمم گاهی خودشون فارسی هم میگن بهم منتها کارشون زشته خیلی 

از شوهرم اصلا نمیترسم ولی از عکس الغمل های مرخرف ک میکنه منجر به دعوا عصبانیت میشه میترسم ک البته گذاشتم سر فرصت ک حالش خوب بود همه چی بهش گفتم جالب بود ک اصلا هیچی نگفت گوش داد بهش هم گفتم مقصر تویی ک ب خواهرت اجازه دادی زنت دعوت کنه خونش این مجوز تو اینا بد برداشت کردن ک تو بدت نمیاد ک اون زنت هم انگار باشه مشکل دوم خودم هستم من زیادی مهربون منطقی عمل می‌کنم ک ب قول شما چیزی نمیگم گله نمیکنم یا مثلا خریت می‌کنم شوهرم بحثی دارم یا قهر میکنخ میزه از خونه من زنگ میزنم به خواهر شوهر خرم ک فک می‌کنم پنجاه سالش بزرگ‌تر دلسوز نصیحت کنه ک از مشکلات ما با خبر هستن ک فک میکنن الان شوهرم من نمیخاد ما مشکل داریم پس هر رفتاری با من کنن اون چیزی نمیگه اخه من جاریم ک خواهر زنش واقعا ی مدت خیلی سگ محل کرد من و اذیت به شوهرم ک نیگفتم وسایل خونه رو میشکن کتک میزنه خب وقتی جرات نمیکنم پشتم نیس باید اجاره بدم هر کی هر کاری میخاد میکنخ 

مثلا ترکی میگن من دعواشون می‌کنم بابا فارسی حرف بزنین خب روم نمیشه مثلا خونم مهمون هستن ناراحتشون کنم زشته ولی در کل شوهرم اگه مثلا س. روز میمونن خونم ی روز بزم ی کم تو اتاق دراز بکشن خستگیم دربیاد میاد دعوام میکنه میگه زشته قهر میکنن خب ب درک ک قهر میکنن من دیسک کمر دارم نمیتونم کلفتی اینا کنم اخه بخدا خودشون از این رو ها نمیدن من برم بمونم جاری بزرگم ک گاهی بزیم چون خیاط انکار شب القمر کرده همش میگه کمرم درد میکنه یا بشوهرش میگه این بیار ببر. یا از عمد وسط هفته دعوت میکنه نمونیم یا قبلش میگه فردا فلان جا دعوتیم غذا هم ی مشت مرغ میرزه پیاز و آب رب نه سرخ میکنه حالت بهم میخوره همین پیاز ترشی 

تو ماه رمضون من ی شب موندم فرداش ما راهمون دوره نمیشه روزه خراب میشه نگرفتم اون روزه بود از خواب بیدار شدم هنوز چشمم باز نبود گفت پاشو هر جی خودت بچه میخوری گرم کن بخورین منم گفتم من سیرم به جان بچم تا شب فقط ی چایی خوردم با ی شیرینی این پذیراییش 

جاری کوچیک مثلا هفت می‌رسی خونش کشک بادنجون داره همون میذاره یا غذا گرم میکنخ از ظهر یا نهایت نهایت دید من س جور غذا دسر کوفت میذارم ی برنج میذاره اونم کته شوهرش جوجه سالاد من باید درست کنم ظرف میذاره پسرش ظرفشویی شوعرش کف خونه جاری میکنه آنوقت شوهرم اصلا فرق ون جاریم نمیفهمه دلم میسوزه کوره انگار طلبکار همش

اره احمقم واقعا تو عالم جاری گری از اخلاق شوعرامون گفتیم خریت کردم ولی واضح بهم میگن خاک بر سرت با این شوهر کردن چون شوهرم عصبی اونا خیلی ازش حساب میبرن هی گیر میده به غذا اینا تو مسافرت اخلاقش فهمیدن از اینور هم حسرت مسافرت رفتن ما رو میخورن حسرت خونه وسایلم الان نمی‌دونم من از نظر اونا بدبختم یا خوشبختم ک زیادمسافرت میریم و اینا شوهرم تو جم خوبه احترامم داره ازم تعریف میکنه بهم محبت میکنه از مال اونا بیشتر حتی شوهرا اونا من به رخ زناشون میکشن جلو خودم حتی مثلا دسپختم و یا پذیرایی کردنم واسه عید شده بود بهونه دعوا تو جاریا ک مثلا من میز پر شیک چیدم اخه اونا مثل کداها آجیل با قاشق میچرخوندن من گذاشتم با ظرف وسط انگار طلا قایم می‌کردند اونا خلاصه ببخشید زیاد حرف میزنم ها دلم پره خواهر

شوهرم مورد دیگش اینه تا دعوامون شه قهر میکنخ میره پیش همون داداشش ک باجناق بودن قبلا خب مسلما توسط اون زنش و زن سابقش میفهمم ما دعوا کردیم هر چی هم میگم نرو مشتمون وا نکن میزه اصلا جلو اونا جرات نمیکنخ بام حرف بزنه شوخی کنه نمیفهمم چرا همیشه هم اینا رو ببینیم بعدش دعوا قهره الان میخام کم کم قطع رابطه کنم باشون نمیارزه با اینکه خیلی تنهاییم