بله عزیزم حرفاتون درسته
مثلا پدر ایشون تو تعداد تماس های ما دخالت میکرد
و اینکه شبا زود بخوابه ، که فردا میخاد بره سرکار
من گفتم شاید بعد ازدواج کاری به کارمون نداشته باشه دیگه
حتی دم به دقیقه به پسرش میگفت یاید احساساتتو کنترل کنی .اینقدر تو گوشش خوند
پسری که دو روز منو نمیدید حالش بد میشد
شد پسری که دو هفته هم نمیدید طوریش نمیشد، و اون هب به من گفت احساساتتو کنترل کن
زمانایی که خواهرش امتحان داشت . دیگه بیرون نمیرفتیم
چون خانم امتحان داشت و میخواست باهاش کار کنه
هرچیم اعتراض میوردم دعوامون میشد و قهر میکردیم
جالبیش اینه دو روز که قهر میکردیم، طاقت نمیورد و زنگ میزد
ولی بعد از مسئله مهریه
دو ماه کامل قهر بودیم و خبری ازش نبود
و من موندم چقدر آدم میتونه دم دمی مزاج باشه که یهو با حرف پدرش سرد شه