زندگی با مادرشوهر؟

بله واقعا. من الان چند ماهیه متنفر شدم از زندگی انگار در دیوار خونه دارن هجوم میارن روم نمیرم میگن نمیای بچه رو نمیاری میریم بچه جایی دست میزنه یا شلوغ میکنه شرو میکنن اینو خراب کرد اونو شکست میام جیزی ب بچه بگم میگن حق نداری چیزی بگی دعواش کنی خوب یکی نیس بگه نفهم هاا پ من چیکار کنم. منت ابن خونخ خرابه هم ک دادن بشینیم هر روز بالا سرم نه اینکه قیافه نحسشونو تحمل کنیم و صدای زنختشونو بابد هر روز بشنویم ی درد بزرگ دیگس

منم دارم عذاب میکشم ن با خیال راحت میتونم آب باز کنم ن حموم برم نه بیرون برم نه مهمون برم گردش برم ن مهمون دعوت کنم هیچی هیچی

خوشبحال شما

برای منم همونه آمار لامپ هایی که روشن میکنم هم میگیرن حالامادرشوهرعوضی من همیشه پله گوش وایمیسته

ولی مادر شوهر من دقیقا از هرچی یا هرکاری بدونه بدم میاد همون کارو میکنه نمبت

مال من ی مار موزیه نگو

بزنش من دوبار زدمش😁

خب اگه مدرسه ای بودنت یادت باشه مامانامون هم شبیه هم نبودن 

آدما شخصیتاشون‌متفاوته 

البته من اوایل یکم چالش داشتم باهاشون اما خیییلی حرمت نگه داشتم و سکوت کردم و مدارا بنده خدا فهمید من اصن هیچ جوره سر بلند نمیکنم موضعش عوض شد الان گاهی از دختراش عزیز تر میشم البته گاااهی ها فقط گاهی 

سلام عزیزم توهم جیرانی خوشبختم😊

بحث فقط مادرشوهرنیست کلا ادم بامادریاخواهرخودش هم همخونه بشه یه حریمهای خصوصی ازبین میره تامیتونی باهم زندگی نکن اگربه هردلیلی محبورشدی بایدباهمسرت بشینیدومرزهاوحریمهایی روکه مهم وحساسیدتعیین کنیدتا کمتراذیت بشیدوسعی کنیدکمتراززندگی شماباخبرباشنددرکناراحترام رسمی برخوردکنید

زنداداش من خودش اصرار داشت با ما زندگی کنه میکفت فامیلامون حرف درمیارن میگن پدرشوهرش بی پوله که این جدا رفته😑 

منم رفتم چون هیچی از زندگی نمیدونستم رفتم اشپزی خونه داری شوهرداری چیزایی مادرم یادم نداده بود مادرشوهرم یادم داد 

ولی خب بالاخره مادرشوهره دیگه دلش عروسو نمخاد که چشم نداره خوشی عروس رو ببینه 

چه مادرم چه مادرشوعرم چه کسای دیگه 

سلام جیران جون خوشبختم

حوصله مریض داری ندارم چیزیش بسه میوفته رو دست من

یه جوری نزن بیفته رودستت مثلابایه چوب تربزنش😁😂

نمیخوام خواهشا سالم باشه خونه خودش خانوادمو جم جور کنه نیوفته رو دوس من نمیخوام بزنمش. خدا زدتش