دیگه کم کم داشت کارمون ب طلاق میرسد بخاطر پسرم شوهرم نذاشت جدا شم 
ببین همشون مطلقه پدرش 
برادر بزرگش خواهر بزرگش سه بار خواهر وسطیش دوبار نامزدی بهم خورده خواهر کوچیکش دوبار
دیگه شوهرم ترسید فک میکنم ازینکهاونم طلاقی بشه 
من قبل عروسی فقط از طلاق خواهر بزرگه خبر داشتم بعد عروسی تازه فهمیدم چی هستن این بی شخصیتها