2777
2789
عنوان

از خواستگارای قبل اردواجتون بگید

| مشاهده متن کامل بحث + 580 بازدید | 45 پست

دعا کنید متاهل بشم میام براتون میگم🤭

به قدری ساکتم حالا؛که انگاری؛درونم حکم؛ آتش‌ بس،و حالِ چشم‌هایم خوب و آرام است.به قدری ساکتم انگار؛میان شهر قلبم صد هزاران مُرده دارد شعر می‌گوید..ببین من ساکتم، این بغض و این آشوب، از من نیست...دلم تنگ است؟ اصلا نیست کسی را دوست می‌دارم؟ نمی‌دارم رها، آرام و معمولی؛ شبیه کلّ آدم‌هامیان موج‌ها چون قایقی؛ بی سرنشینم، بی سرانجامم نه فکری در سرم دارم،نه عشقی در دلم،آرامِ آرامم...- نرگس صرافیان 💓🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃💓

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مهندس برق بود وضع مالیش عالی بود قیافشم خوب بود ردش کردم  تحصیل کرده خارج زندگی میکرد انقدر ...

چرا ردش کردی

ای فرزند آدم، من به هرچه بگویم《باش》میشود مرا درآنچه به تو فرمان داده ام فرمانبردار باش تا کاری کنم که به هر چی بگویی《باش》 بشود. حدیث قدسی

یکی بود صوفی بود😂نصفه شب میرف قبرستون😬داستانا داشت

یکی دیگ تو خیابون شماره داد😶بشدتتتت پیگییییر ک تموم کنیم و ازدواج

یکی ام ۱۵ سال ازم بزرگتر بود خاطر خوام شده بود

یکی برادر شوهر دوستم بودنظامی بود ب دوستم گفته بود خعلی کوچولوعه😐


من همسرم خوبه در کل. ولی دو سال ازم بزرگتره. 

ی خواستگار داشتم معلم بود همه چی اکی. ولی ۱۰ سال بزرگتر بود. همش میگم شاید اون اختلاف سنی بهتر بود. 

یکی دیگه اقوام بود. الان خارج از کشوره. اونم خوب بود. اونموقع دو تا مون دانشجو بودیم.البته اون از این نخبه ها.گفتم کی زن این بچه میشه

والا من بیشتر خاستگارام عاشقم بودنو با خاست خودشون اومدن جلو همه رو هم گفتم نه حالا بیا زندگیاشونو ب ...

واقعا هم شانسه

ای فرزند آدم، من به هرچه بگویم《باش》میشود مرا درآنچه به تو فرمان داده ام فرمانبردار باش تا کاری کنم که به هر چی بگویی《باش》 بشود. حدیث قدسی

من زمان دبیرستان یه پسره بود من صبح میرفتم مدرسه سر خیابون وایمیستاد پشت سر من میومد تا خود مدرسه ،هیچی هم نمی‌گفت چند وقت بعد من سرما خوردم چند روز موندم خونه یهو همسایه بالییمون اومد پایین در زد گفت یکی دم در فکر کنم با شما کار داره 

مامانم رفت دم در با مادر و خواهرش اومده بود ولی خودش رفته بود عقب تر ،بعد ازم خواستگاری کردن مامانم گفت باید ب پدرم بگه که پدرم قبول نکرد 😁بعد ازدواجم یبار دیدمش که یه پسر بچه همراش بود فکر کنم بچه ش بود 🤪


منم یکی بود خیلی دوسم داشت مطمئنم از شوهر فعلیم زندگی عشقولانه تری داشتیم ولی نشد دیگ؛ اون استاد دان ...

حکمت نشدنش همین بوده😀

هُوَ رَبُّ المُستَحيل و أنت تبكى عَلَى المُمكن او خداوند⁩ناممکن‌ هاست ؛در حالی که تو بر ممکن گریه می‌کنی!!

من هنوز ازدواج نکردم و تمااام کسایی که ازم خواستگاری میکنن من بیخبرم و بعدا از اطرافیام میشنوم از خاله یا دختر خالم که فلانی اومده خاستگاریت خیلی از این موضوع ناراحتم ن اینکه برام مهم باشه واقعا نیست چون کسیو دوست دارم ولی خب مامانو بابام تو همه ی موضوعا همینن من حتی ارزش ندارم که باهام در میون بزارن

من زمان دبیرستان یه پسره بود من صبح میرفتم مدرسه سر خیابون وایمیستاد پشت سر من میومد تا خود مدرسه ،ه ...

وای عزیزم

ای فرزند آدم، من به هرچه بگویم《باش》میشود مرا درآنچه به تو فرمان داده ام فرمانبردار باش تا کاری کنم که به هر چی بگویی《باش》 بشود. حدیث قدسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز