2777
2789
عنوان

داستان عشق پدر و مادر بنده به همراه سرو چای و شیرینی. 😂😂😂

| مشاهده متن کامل بحث + 2600 بازدید | 100 پست

یه روز که دیگه صبر مامان بزرگم تموم شده بود  به مامانم میگه که تو زود تر برو تهران خونه ی خالت تا منم بیام اگه نرفتی دیگه نه من نه تو. (خونشون هنوز به فروش نرفته بوده) 

هیچی دیگه مامانم بر فرض اینکه که میره تهران میاد پیش بابام. بابام که عشقش آتشین بوده به دور از چشم جفت خانواده ها با هم ازدواج میکنن (صیغه 99 ساله میخونن) و با صیغه نامه میرن پیش بابابزرگم که آره ما باهم ازدواج کردیم و اینا تو باید باهامون راه بیای. بابابزرگم دوباره یه سیلی آبدار به بابام میزنه و با کلی بد و بیراه میندازتش از خونه بیرون. مامانم و بابام سه روز اول ازدواجشون رو توی پارک سر میکنن و مامانم که دیگه حرصش دراومده بود پا میشه میره خونه خودشون که میبینه  بله مادربزرگ گرامیم خونه رو فروخته و رفته تهران. مامانم به مادربزرگم زنگ میزنه و مادربزرگم که پدرِپدرم بهش رسونده بوده که این دوتا ازدواج کردن میگه برو همونجایی که تا الان بودی و فک کن همونجوری که پدرت مرده مادرم مرد.

پدرم میره یه اتاق بالای یه مغازه پیدا میکنه و به جای اجاره خونه براش حساب کتاباشو انجام می‌داده تا ظهر و ظهر به بعدم می‌رفته تو یه مغازه دیگه. مامانمم می‌رفته کارگاه خیاطی و خرج بخور و نمیری در می‌آورده. تا اینکه بعد از 1 سال از ازدواجشون بنده به دنیا میام. و تازه بدبختی من شروع شد... 

به دنیا آمدن‌ در خاورمیانه عادلانه نبود ولی جسورانه بود. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

و من نیز لایک 

داستان کربلا داستان تباهی انسان هاست. داستان کربلا نشانگر این است که آدمی تا چه حد می‌تواند سقوط کند. خدایا نگذار از سقوط کنندگان دوره خودمان باشم، خدایا مراقبم باش  خدایا از فتنه هامیترسم، از آخرالزمان و فریب هایش میترسم. خدایا از آخرالزمان و مردمش میترسم، از فراموش کردن دین و دین داری و اسلام میترسم. خدایا از آخرالزمان و دین گریزی با فریب انسان بودن میترسم، آنها به اسم خوب بودن فریب می دهند و خوبی ها را ازبین می برند. آن ها باتمسخر دین داران به دین ضربه می زنند. این حربه شان است. خدایا از دل بستگی به این دنیای فانی میترسم. خدایا از فردایم میترسم. پرودگارم از عقب گرد رفتن میترسم، من از درکه میترسم. از پاپس کشیدن هنگام امتحانات و مشکلات میترسم. خدایا از تبلیغات فریبنده و هدف دار میترسم. خدایا از شکم سیری و دنیادوستی میترسم. معبودم از گم کردن راه میترسم،خالقم روز به روز بیشتر گناه عادی می‌شود و قبحش ریخته، من از عادی پنگاران گناه نباشم. پروردگارم جای ارزش و ضد ارزش با تفاسیر به ظاهر زیبا عوض می‌شود من از ظاهربینان نباشم.معبودم من از توجیه کنندگان گناه برای آرامی عذاب وجدان نباشم. بارالها جملات آخرم شهادت دادن به یکتایی و معبود بودن تو و به رسالت محمد(ص) و به ولایت علی (ع) باشد. خدایا کمکم کن خدایا مراقب من و مردمم ونسلم باش.خدایا کمک کن نه ظالم و نه مظلوم روزگار باشم. من در جرگه خودخواهان نباشم. پروردگارم به من و نسلم و خانواده ام کمک کن بتوانیم آن گوی آتشین آخر الزمان را در دستانمان حفظ کنیم.خدایا اسیر جو زمانه نشویم. عزیزان اگه دلتونو شکوندم اگه ظالمانه ناراحتتون کردم به ناحق بی عدالتی کردم پای اعتقادم نذارید پای ضعیف النفسی و گناهکاریم و عدم کنترل بر نفسم بگذارید.منم ضعیفم وگنهکار .. عاشق خاکم عاشق ایرانم خدایا مراقب کشورم و مردمم باشه.      مرگ بر آمریکا و اسرائیل تا ابد.             عزیز مادر با رفتنت داغ بزرگی رو قلبم نشست امیدوارم منو ببخشی امیدوارم تو زندگی ابدی همو ببینیم. دوست دارم❤️1403/4/21تاریخ رفتنت
طی یک عملیات انتحاری حذفش کردم  یه کانال دیگه زدن خودمم رفتم اونجا

باریکلا

پیچیدم ب بازی اَ هرکی بگی بریدم حوصلع بحث ندآرم ولی گوش ب حرف ط میدم...🥂هر ثانیه هر لحظمی،شیرینیِ شبِ بد مزمی...🫠🫶🏻یه شب،شب تیرع انگا روح اَ تنت میرع دل از ننه بابا از رفیق حتی اَ وطنت سیرع...گرگ رو از هر طرف بخونی گرگه، همین صداقتشه ک جذابش میکنه👊🏻 تردمیله همع دنیا،نرسیدن و دوییدن واسع تغذیه مغز مریضشون همه قلبمو جوییدن:) هی اشکا میخواد بریزه من پلک میزنمُ میخندم🫠🕸خدا‌با دست آدمآ میزد تو گوشم تآ دستشون رو شه:)🫠🌱خسته ام از شما آدمآ ک همجآ همش ب ضرر همین...🫠عزیزا میرنُ ما چش دیدن همو نداریم...🫠

من که به دنیا اومدم به پدرم یه پیشنهاد کاری توی دبی شد و رفت اونجا تا کار کنه و مادرم اومد به جای پدرم توی مغازه کار کنه. مامانم با یه بدبختی منو بزرگ کرد که بیاو ببین. تا سال اول که به پدرم مزد نمیدادن و مادرم خودش کل خرجمونو در می آورد. سال بعد بابام از دبی برگشت ولی 180 درجه عوض شده بود. مامانم میگفت که اصلا کار نمی رفت تا لنگه ظهر خواب بود و بعد که بلند میشد یادش میومد زن داره و شروع به گیر دادن به مامانم می‌کرد میگفت چرا زود رفتی چرا دیر اومدی کلا بد دل شده بود. مامانمم که دیگه عاصی شده بود میگه که تو منو بدبخت کردی و اینا. بابامم میگیره مامانم و تا میخوره کتکش میزنه و حتی کتری با آب‌جوش رو به سمتش پرت میکنه و همون صاحب مغازه میاد مامانم و نجات میده. بابام چند وقت بعد یه شغلی پیدا میکنه و میره سر کار که نمیدونستیم چه کاریه اصلا. من تقریبا اون وقتا 4_5 سالم بود و قشنگ یادمه بابام از اون آدمی که اصلا تا حالا نماز نخونده بود تبدیل میشه به یه فرد خیلی خیلی خیلی مومن که تا اونجایی که من یادم میاد سر نمازم گریه میکرد... اصلا متحول شده بود شدیدا


به دنیا آمدن‌ در خاورمیانه عادلانه نبود ولی جسورانه بود. 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز