از رفتاری که با جاریم داشتم راضی ام!

عزیز دلم چقدر حرفت درسته. همین حمایت حتی اگه در قالب یه جمله باشه یا یه تماس تلفنی خیلی باارزشه. 

منم دم عروسی همین حس رو داشتم دلم میخواست یکی بهم بگه من کنارتم . جشن تو برای من مهمه ...

عزیزم بحث دخالت نیست.

بحث اینه که ما به اون آدم بگیم وضعیتت و شرایطت برام مهمه و من ازت حمایت میکنم. حتی در حد یه تماس تلفنی. 

من فکر نمیکنم اینکه تماس بگیری و بگی چه کاری هست که من بتونم کمکت کنم مصداق دخالت باشه. من اون لحظات واقعا دلم میخواست کسی باشه بهم کمک کنه. یا اینکه کسی حتی در حد یه تماس حمایتم کنه. خیلی تنها بودم. 

درسته! خوبی گم نمیشه!

یه روزی یه جایی یه جوری که فکرشم نمیکنی تاتی تاتی کنان از یه گوشه ای سردرمیاره و میاد سمتت!

عزیزم جاری هم اتفاقا بسیار خانم خوش مشرب و اجتماعی و برون گرایی هستن. مشکل ایشون این بود که خانواده همسرم به ازدواج ایشون و همسرشون راضی نبودن ولی برای ازدواج ما ذوق و شوق داشتن. یعنی یه مساله ای دل ایشون رو نسبت به من سرد کرده بود که هیچ ارتباطی به من نداشت.

وظیفه ای هم نداشتن، کار منم بزرگ نبوده. ولی از نوع برخورد خودم راضی بودم. کار خوب میتونه خیلی کوچیک باشه و حتی از نظر بقیه بی اهمیت ولی خود آدم رو مدت ها سر کیف نگه داره. قرار نیست کار خوب همیشه یه کار بزرگ و شاق باشه!

خانواده من یه مادر هشتاد ساله است و خواهرم که زمان عروسی ما یه بچه اش کنکوری بود و اون یکی جراحی داشت. 

امیدوارم سوتفاهم نشده باشه، من نگفتم کارم بزرگه، گفتم از کار خودم راضی ام. 

       هدف من از انجام این کار این نبود که تو چشم شوهرم عزیز بشم که ... من اول تصمیم گرفتم و این کارو انجام دادم بعدش شوهرم بهم فیدبک داد.

خب عزیزم هر کسی یه جوری فکر میکنه. من فکر نمیکنم که اینجوری کوچیک میشم یا شخصیتم زیر سوال میره. این کارها توی جو و فضایی که من زندگی میکنم اتفاقا عزت و احترام منو خیلی بیشتر کرده. 

من به اون روزای تنهایی خودم فکر کردم که چقدر دلم میخواست یکی حتی در حد یه تعارف حمایتم کنه. و دیدم من آدمی نیستم که بی تفاوت باشم. من باید حتما دیدنشون برم و بگم که تولد بچه شون برام مهمه و کاری از دستم بربیاد انجام میدم. بعدم این کار بهم حس خوبی داد. حس کردم قوی هستم و می تونم از کینه ها عبور کنم. همین! کل قضیه همینه