تمام دوران نوجوانی و اوایل جوانی فکر میکردم لابد یه مشکلی دارم که از جمع گریزانم. از مهمونی و عروسی و اردو و هرجا که تعداد زیادی آدم دور هم بودند فراری بودم و خودم هم نمیدونستم چرا! اما الان دلیلشرو میدونم، چون من یک درونگرا هستم.
الان میدونم درونم چی داره میگذره. میدونم درون من پر از گیرندهست، گیرندههایی که تمام دادههای جهان اطرافم رو با جزئیات به من میرسونن. بخاطر همینه که توی جمع و شلوغی، آشفته میشم چون یکدفعه کلی اطلاعات از محیط وارد ذهنم میشه و من فرصت کافی برای ساماندهی اون همه اطلاعات ندارم. بخاطر همینه که در خلوت، در سکوت و در تنهایی حالم خیلی خوبه.
حالا یاد گرفتم چطوری حلقهی امنی از آدمها برای خودم درست کنم و در مواقع ضرورت، نیازم به معاشرت رو با اونها تامین کنم. آدمهایی که تعدادشون خیلی کمه اما کافیه.