یه نصیحت!
زیاد اصلا خودت درگیر این مشکلات و افکار نکن! تهش هیچی نیست! فقط خودت ار بین می ری!
یکم بیا عقب تر! تو جزئی از اون خانواده نیستی! و هیچ وقت هم نخواهی بود! هر چیزی یه شمشیر دو لبه است! هر اتفاقی ۵۰ قسمت بدی داره و ۵۰ قسمت خوبی! اگه تو جزئی از اون خانواده نیستی پس مشکلات اون خانواده هم نباید زیاد تو رو ناراحت درگیر کنه! همیشه تو دلت بگو گور پدرشون و برو به کارهای خودت برس! اصلا لزومی نداره انقدر می شینی حرص می خوری!
یه بار دایی شوهرم برگشت به من گفت تو اینجا هیچ کاره ای نیستی! منظورش این بود که خفه شو و دخالت نکن! می دونی بعدش چیکار کردم! گفتم راست می گه وقتی اونها من جزئی از خودون نمی دونند چرا من انقدر خودم به اونها می چسبونم! بعد از اون دیگه مهمونی هاون نرفتم! تو مهمونی ها زیاد کمک نمی کنم! خونه مادرشوهر زیاد نمی رم اگه هم برم دیگه مثل قبل کمک نمی کنم و ظرف نمی شورم! چون اگه من کاره ای نیستم باید از مزایای کاره ای نبودن هم استفاده کنم! مزایای هیچ کاری نکردن و انجام ندادن وظایفی هست که از عروس انتظار دارند!
هر رابطه ای دو طرف هست احترام بزارند احترام ببینند!
شما هم برای خودت نَشین زندگی جهنم کن! یه زندگی ساختی شوهرت گذاشتی وسط خودت این طرف و مادروهرت اون طرف! خودت داری آتیش می زنی تا به شوهرت بگی بیا و منو انتخاب کن! انتخاب نمی کنه فقط خودت داغون می کنی!
در نهایت زمان به نفع تو هست! بزار زمان بگذره! تا آخرش که اوضاع اینطوری نمی مونه!
قرار نیست خودت فدای مادرش کنی. ولی قرار هم نیست تنهایی بشینی و خودت عذاب بدی!
بالاخره زندگی بدبیاری هم داره! اینم یه دوران موقت و گذرا برای شماست! خودت بی خود شکسته و پیر نکن! برو برای خودت سفر زیارتی برو پیش مادرت. برو دانشگاه. وقتت پر کن تا دیگران نخوان برای وقتت برنامه ریزی کنند. کسی هم چیزی گفت بگو مادر خودش پرستار داره. مکانش هم مستقله! حرفیه که خودشون زدند!