صبح با صدای پرنده ها و صدای رودخونه از خواب بیدار میشدم روی آتیش غذا درست میکردم میرفتم ماهیگیری توی تابستون و هیزم میاوردم واسه زمستون فقط خودم بودم خیلی خوب بود ..اوایل دوست داشتم توی روستا زندگی کنم ی خونه ویلایی داخل حیاط پر از درخت میوه و گل رز رنگهای مختلف با آشپزخونه ویو به سمت حیاط با کلی گلای شمعدانی .ولی شوهرم دوست نداره میگه کار و زندگیمون اینجاست اونجا غریب میشیم ..آرامش و بی دغدغه صبحها برم ورزش پیاده روی برگشت نون بگیرم با شیر محلی و پنیر محلی وکلی چیزهای خوب