خواهر بزرگم چندسال پیش موقع اربعین یهو تصمیم گرفت بره کربلا هیچکسو نداشت منو به زور راه انداخت منم خوشم ازش نمیاد چون دوس داشتم برم زیارت رفتم آقا روز اربعین بود یعنی روز قبلش اکثرشو باماشین رفتیم چندساعت که برسیم حرم پیاده روی کردیم یه کوله پشتی باهامون بود پول وچیزا تو اون بود منم جیب که نداشتم آقا این هروقت عقب من وایمیساد بیشعور دیگه گم میکردیم همو من هی بش میگفتم اینجوری نکن همین باعث شد شاید هزارتا نیشگون از من گرفت من بش گفتم روز اربعین به حرمت امام حسین جوابتو نمیدم ولی هروقت یادش میفتم میگم کاش جوابشو میدادم به اون روز فکر میکنم روانم به هم میریزه