شوهرم اصرار داره هر ماه حلوا درست کن و چایی بچه ها رو ببریم بشینیم کنار قبرش. من واقعا خسته شدم نمیدونم چیکار کنم هرچی میگم بچه ها رو به جای اینکه ببریم پارک و اینا میاری قبرستون. میگه نه نباید فراموشش کنن میگم خب تنها بیایم میگه فقط با بچه ها. خسته شدم من نمیدونم چیکار کننممممم چی بهش بگم اخه. یبار نیومدیم چنان الم شنگه ای به پا کرد که نگو. راهکار بدین
والا ما کنار حیاط خونه پدربزرگم قبرستون بود امید به زندگب هم داریم. چه حرفا
پدرم سایه ی سر بود و مرا نور امید😭 پدرم رروشنی محفل ما چون خورشید😭 پدرم خنده به لب بود و همه فهمیدند😭 بعد او خنده به لبهای من و ما خشکید😭😭😭 بابایی بابای مهربونم دلتنگتم😭
دوستان من حرفم دوباره میزنم خودم مشکلی ندارم با رفتن حاضرم هر هفته برم ولی بچه هام نمیخوام ببرم اونا ...
من نمیدونم چرا این مردا بعد ازدواج یهو میرن تو فاز خانواده دوستی
پدرم سایه ی سر بود و مرا نور امید😭 پدرم رروشنی محفل ما چون خورشید😭 پدرم خنده به لب بود و همه فهمیدند😭 بعد او خنده به لبهای من و ما خشکید😭😭😭 بابایی بابای مهربونم دلتنگتم😭
پدرشوهرم فوت کرد خواهرشوهرام خودشونو میکشتن هر هفته برم سرمزار کلی هم فیلم بازی میکردن . بعده سالگردش دیگه نرفتن سرمزار شاید سال دو ۳ بار . اولاش خیلی آتیششون داغه بعد کم کم سرد میشن نگران نباش
بهش بگو میخوای بچه ها فراموشش نکنن از خاطرات شیرینش بگو نه بچه را ببری قبرستون دلزده کنی ، پدر یا خواهری نداره باهاش صحبت کنن ، بعد شوهرت تا مادرش زنده بود همینقدر بهش اهمیت میداد؟