از دیشب خوابم نبرده فکر اینکه من صبح تا شب با بچه ۹ ماهه سر و کله بزنم و این آقا هر جا دوس داره بره هر کاری دلش بخواد بکنه منو دیونه کرده
اصلا براش مهم نیست زنش با چه اعصاب خرابی باید به بچه اش برسه.
برای خودش چارچوب نداره
با هر کی دلش بخواد حرف میزنه راه بده دوست میشه میگه بخاطر هیجانش اینکارو میکنم
بچه ام نیست که بگم بچه اس ۳۷ سالشه
اصلا فکر نمیکردم ازدواج این باشه
انقدر نسبت بهش سرد شدم هر کاریم بکنه نمیتونم حتی بهش بگم مرسی عزیزم میگم اون عزیز من نیست
دیشب به مامانم گفتم اگه بلایی سرم بیاد سکته کنم بمیرم مقصر ۱۰۰٪ شوهرمه راحتش نزارید 😭😭😭😭
چیکار کنم باهاش مشاوره ام نمیاد