قضیه اینه که من میخوام با شوهر خالم دوست شم
تقریبا هم سنین
تو این سالا خونواده مادرم وقتی میرفتم پیششون مجبور بودم روستا بمونم چون خونه نداشتیم همین داییم و خالم و مادر بزرگ انقدر کتکم زده بودن که داشتم غش میکردم بهم غذا نمیدادن اذیتم میکردن پدرم فحش میدادن
هر روز غذام تو اون خراب شده شده بود نون خشک
هر روز کتک ما خونمون یا مدت روستا بود
یه بار انقد نیش زدن اونقد زخم زبون زدن که داشتم غش میکردم از گریه
حالا چند سال مادرم یه ملک داره تقریبا ۱ میلیارد اما ما چند ساله پدر مادرم رابطه خوبی ندارن مادرم حقشو از اونا نمیگیره همین خالم دارا از حق ما خونه ۲۰۰ میلیون گرفته خالم یه بچه ۴ ساله داره حق مارو خورده تو این سالا منم میخوام با شوهرش دوست بشم به امام حسین یک کلمه دروغ نگفتم خدا بزنه کمرم اگه دروغ گفته باشم خالم ۴۷ سالشه یه پسر کوچیک تر باهاش ازدواج کرده اون ۲۵ سالشه منم ۱۹ سالمه