همیشه باشوهرم بحثم میشد هیچی نمیگفتم سعی میکردم ساکت بمونم تا آروم شه ولی دیگ اینقد از این زندگی خستم هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم بهم گفت پاشو برو لباسامو پوشیدم برم نزاشت بچمو ازم گرفت لباساشو پوشوند ببره بده ب مامانش گفتم اره خوب بلدین بچه یتیم بزرگ کنین اخه بچه جاریمم ازش گرفته بودن یجوری ازش سرد شدم پاشد رفت گفت دیگه منو نمیلینی میرم خودمو بکشم فک کرد میرم دنبالش بگم نرو ولی نمیدونه ک دیگه من واقعا ب ی آدم مرده تبدیل شد اینقد اذیت شدم نیم ساعت دیگه برگشت واقعا درمونده شدم کجای دلم بزارم این زندگیو لطفا راهنماییم کنین