من مادرم 3ساله فوت کرده شوهرمم وقتی دوسالش بوده پدرش فوت کرده ومامانشم دوساله به رحمت خدا رفته
5تا برادرن که روز سوم مادرشون خونه رو میذارن واسه فروش و اصلا نمیگن برادر کوچکمون (همسر من) چیکار کنه؟(اون موقع مجرد بوده همسرم)توهمون دوران با من آشنا میشه...
شوهر من آواره میشه و با یکی از داداشاش کار میکرده اونم حقشو میخوره و پولشو نمیده شوهرم با بیست هزارتومن از اونجا میاد بیرون و بیکار میشه وحدود۵۰میلیون بدهی هم داشته ... ... با بدبختی یه جای خیلی داغون یه خونه ۴۰متری اجاره کرد و میرفت اسنپ و ساعت یک شب میومد و مثل جنازه میوفتاد
دوسال شبانه روز کار کردیم من با مدرک دانشگاهی رفتم کارگری کردم و هر روز توهین شنیدم تا دوباره سرپا شیم
خداخواست و همسرم یه جا خوب معجزه شد و رفت سرکار و اومد خواستگاری و همه کارم صفرتا صد خودمو خودش کردیم طوری که شب بله برون هرلحظش تو جمع گریه کردیم از درد بی کسی و تنهایی و فشارهایی که رومون بود و تحمل کردیم...
اینقد تو این دوسال سختی کشیدیم که فقط خدا میدونه،توبهترین روزای جوونی و عمرمون حتی یه ساندویچ نخوردیم تا زودتر جمع کنیم...توی۱سال کنیم به حدی لاغر شدیم که تست اعتیاد از من تو سرکار گرفتن....
اما باز چشم رو همه نامردیا بستیم و با برادراش آشتی کردن و تو تمام مراسمامون مثل مهمون اومدن و رفتن و توهمه چی دخالت کردن و خون ب دلمون کردن اما باز گفتیم عب نداره کیو داریم بجز اینا....
الان منوهمسرم عقدیم و تو خونه پدرم زندگی میکنیم و من به شدت مریض شدم و نمیتونم کار کنم بخاطر فشار عصبی بیهوش میشم و همسرم روزی۱۲ساعت کار میکنه حتی روزای تعطیل.بازور و بدبختی تمام مراسمامونو گرفتیم یه ماشین ترکیده داشتیم که با تلاش تونستیم یکساله به ماشین صفر تبدیلش کنیم خورد خورد یه کمی از لوازم خونمون رو خریدیم البته لوازم بزرگا مونده
حالا
مادر همسرم قبل فوت یه ارثیه داشته که وکالت میده به پسر بزرگترش که بره از برادر خواهرای ناتنیش بگیره و بعد بین ۵تا پسر خودش به مساوی تقسیم شه ...الان مادرش فوت کرده و برادرش که خیلی ادعا داشت هوای همه رو داره الان ادعای مالکیت کرده که زمین رو نمیدم هرکسی سهمشو میخواد باید۶۰میلیون پول بده هیبیچ برگه و قولنامه و کاغذی هم این مدت به کسی نشون نداده و نمیده
و واقعا داره پول زور میگیره چون خرجی نکرده حتی اون زمین سند هم نداره فقط یه صلحنامه داره که اون دستشه
منو همسرم برای سرخونه زندگی رفتنمون روی اون حساب کرده بودیم و الان واقعا حالمون بده.از کجا بیاریم ۶۰میلیون؟؟؟؟ماحتی نمیخواستیم عروسی بگیریم و میخواستیم دارو ندارمون رو بفروشیم و یه واحد نقلی بخریم ...دلم خیلی خونه....دلم برای شوهرم میسوزه...از تنهاییش از. فشاری که روشه....خودمو نگه میدارم میریزم توخودم که اون بدتر نشه دیشب تا خود صب قلبش درد میکرد...اینم بگم که همسر من جای بچه برادرهای دیگست و همین آقایی که زمینو بالا کشیده یه پسر همسن همسر من داره....
میدونم خداجای حق نشسته و کم واسمون معجزه نکرده و همیشه دستمونو گرفته خودش میدونه چقدر جون کندیم واسه رسیدن به هم اما حالم بده هیشکیو نداشتم باهاش حرف بزنم واسه همین اینجا نوشتم....
💔🙁