2777
2789
عنوان

امشب خیلی دلم گرفته کسی هست باهم حرف بزنیم 😭

| مشاهده متن کامل بحث + 395 بازدید | 46 پست
ای بابا همه این روزا رو گذروندیم خواهر شوهر منم اومده بودن مهمونی خونه پدر شوهرم بعد دخترش دختر من ا ...

وقتی با بچه های ما عروسا حرف میزنن انگار که بچه ی دشمنشونه نمی گن بابا اینم بچه هست ه  حرفی رو که میزنن نباید جدی گرفت

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

آخه نمیشه سرد نشد یه چیزی بگم خب بعضی وقتا آدم خب دلش میگیره از رفتارای طرف بعد شوهر سکوت کنه در مقا ...

اره میفهمم خودمم خیلی عذاب کشیدم...ولی خب خونوادشه دیگه..  من مشاوره هم رفتم.... 

درکل هرکسی شرایط خودشو داره... 

من ولی پشیمونم چون همسرم اخلاقش خوبه مادرش پیره و ماهردو از خونواده هذمون دوریم... بخاطر خونوادش رابطمون سرد شد ارزششو نداشت من نباید خودمو مینداختم وسط

روزهای خالی از عشق..... 
وقتی با بچه های ما عروسا حرف میزنن انگار که بچه ی دشمنشونه نمی گن بابا اینم بچه هست ه  حرفی رو ...

خانواده شوهر منم اینطور بودن بچه ها باهم حرفشون میشد یا دعوا می کردن زود به من میگفتن دخترت فلان کرد  خب بابا بچن آدم بزرگ که نیستن ولی من نمیدونم از سادگی از چیه هیچ موقع در مورد هیچی گلایه نکردم نمیدونم کارم درس بوده نبوده همش ریختم تو خودم یا نهایتش با همسرم سرد شدم

من و همسرم تنهاییم هردو تو ی شهر کوچیک ولی مادرهمسرم دورادور دخالتاشو کرو.. خیلی بدکرد بمن... ولی م ...

امیدوارم هرجا هستی خوشبخت عالم باشی

ما زن ها دست خودمون نیست بعضی وقتا دیگه نمی تونیم با عقل و منطق مسائل رو حل کنیم چون از نظر روحی خیلی بهمون فشار میاد 

من هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم ای وضع رو تحمل کنم  رفت و امدم رو خیلی کم کردم

ببین من یه چیزایی به سرم اومد که اصلا حقم نبود ینی اگر بخوام بگم یه کتاب میشه 

الان همیشه به شوهرم میگم اصلا حاظر نیستم دخترم ازدواج کنه که مثل من یه نفر بخواد دلش رو بشکنه و اذیتش کنه

اره میفهمم خودمم خیلی عذاب کشیدم...ولی خب خونوادشه دیگه..  من مشاوره هم رفتم....  درکل هر ...

یعنی چی مینداختن وسط منظورتون این هس که به شوهرتون بد میکردن جوابش رو شما میدادین.؟

پنیر که دارن اینجوری نیست که میخوان بچه بخوره اما بعدش منت میزارن که آره دخترت صبحونه اینجا خورده &n ...

حق دارین به دل بگیری ولی مطمئن باش اینا خیلی سطحی و پیش، پا افتاده است... بابای منم همچین اخلاقی داره مثلا بچه برادرم چیزی بگه مبگه مامانش یادش داده...

این روزام میگذره... 

میتونی ساندویچ کنی بهش بدی.. نمیخوره اینجوری؟ 


روزهای خالی از عشق..... 
یه سوال شما عروس اول هستین؟ 

بله متاسفانه

رفتارهایی که با من و بچم دارن اصلا با جاریم ندارن 

درصورتی که من کاملا مستقلم با وجود اینکه شوهرم نیست همیشه کارام رو خودم انجام میدم هیچوقت مزاحمشون نمیشم 

اما جاریم و برادر شوهرم  اینطور نیستن 

امیدوارم هرجا هستی خوشبخت عالم باشی ما زن ها دست خودمون نیست بعضی وقتا دیگه نمی تونیم با عقل و منطق ...

مرسی عزیزم همچنین خودت🌹❤️

میفهمم منم خیلی اذیت شدم...

ولی ضعفمونه خب... باید قوی باشیم... 


روزهای خالی از عشق..... 
یعنی چی مینداختن وسط منظورتون این هس که به شوهرتون بد میکردن جوابش رو شما میدادین.؟

نه خودم خودمو انداختم وسط ماجراهای همسرم و خونوادش

بخاطر دخالتاشون با همسرم دعواکردم... نتونستم خودمو کنترل کنم... باید صبر میکردم.. نباید محبتمو از همسرم دریغ میکردم... الان بخام بگم خیلی مفصله ماجراش... 

با دعوا اعتراض کردم توهین کردم.. غرزدم.. 

میتونستم با مهربونی بگم..

حالا البته بقول شما یسری مردا هستن گوش نمیدن ولی همسر من اگه روش کار میکردم میدونستم جواب میداد.. چون ساده است و دلسوز

روزهای خالی از عشق..... 
حق دارین به دل بگیری ولی مطمئن باش اینا خیلی سطحی و پیش، پا افتاده است... بابای منم همچین اخلاقی دار ...

هر روز خونه ی خودمون بهش غذا میدم امروز فقط با خاطر اینکه لوله کش اومده بود مجبور شدم برم اونجا


امیدوارم زودتر بگذره چون دیگه توان تحمل کردن این چیزارو ندارم

 




همیشه عروس اولا مظلومن 

تو عروسی من تو هر کار من دخالت کردن حتی تو انتخاب رنگ فرش خونم که جز خریدای شوهرم بود ولی چون طرحش رو از فرشی که اونا انتخاب کرده بودن نکردم و یه طرح دیگه برداشتم خواهر شوهرم یه ادایی اومد روترش کرد نه مبارکی نه چیزی. من عروس اول بودم ولی الان برادر شوهرم عقد کرده تو هیچیشون دخالت ندارن همش میگن خودشون میدونن البته هم برادر شوهرم هم جاریم از اون آن که جواب به جواب میشن ولی من وهمسرم اینطور نبودیم احترام بزرگتر داشتیم و رو هرچی فقط سکوت ومن الان وقتی رفتارشون با جاریم و برادر شوهرم می بینم کاملا میسوزم نه اینکه به خدا به جاریم حسودیم بشه نه ولی خب چرا اون موقع اجازه دخالت به خودشون دادن ولی الان رو همون کارا میگن خودشون میدونن

همیشه عروس اولا مظلومن 

اره واقعا انگار بعدش تازه یاد میگیرن با دختر مردم نباید مثل دشمنشون رفتار کنن   میفهمن چطور باید رفتار کنن 

مادر شوهرم دختر نداره همیشه میگه آرزو داشتم یکی از پسرام دختر بشه بعضی اوقات به شوهرم میگم‌ شاید من دختر دارم احساس حسادت میکنه به خاطر همین باهام بدرفتاری میکنه

اصلا دوست نداره برم خونه ی مادرم یا اقوام خودم اگه بدم حتما یه حرفی میزنه که دماغم در بیاد در صورتی که وقتی جاریم بره خونه ی مادرش یا اقوامش خوشحال میشه میگه نوه‌هام یه حال و هوایی عوض میکنن

بچه ی من اگه سرما بخوره اصلا نمیان حالی ازش بپرسن فقط مادر شوهرم زنگ میزنه یا اگه بیاد ماسک میزنه که البته کار درستی میکنه این سری دخترم ۳روز بیمارستان بستری بود هیچکدوم از برادر شوهرام و پدر شوهرم یه سر بهش نزدن من از این ناراحت میشم که اگر بچه های جاریم مریض بشن مادر شوهرم میره کمکش شب تا صبح بیدار میمونه یا برادر شوهرم روزی چندبار می ره خونش و اگر کاری داشته باشه انجام میده  اما بچه ی من سرما بخوره میترسن بگیرن اصلا نمیان سمتش 

خب اگر قرار باشه مریض بشن از بچه های جاریم ممکنه بگیرن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792