منم مثل شما مادرهمسرم میخواست دختر یکی از فامیلاشون رو واسه پسرش بگیره و راضی نبود ولی ما همدیگرو دوست داشتیم عاشق شدیم نمیتونستم چون مادرش راضی نیست از دوست داشتنم دست بکشم و ازدواج کردیم از اول یه طوری با همسرم رفتار کردم که الان بعدازچند سال مادرهمسرم میگه هیچکس بهتر از تو نمیتونست زن خوبی واسه پسرم باشه
ن نرو ب ولله خسته میشی.ی روز ب اینجات میرسه.
همیشه تا ابد حسشون بد میمونه.همش تیکه میندازن.الانم ک چیزی نشده برگرد.
دیدم با چشم.
جاریم اینقد گفتن.بعد۱۳ سال با دوتا بچه گذاشت رفت
دوست عزیزم خانواده خیلی خیلی خیلی مهمه مخصوصا مادر من خودم مادر همسرم قبل از اینکه منو ببینه راضی نبود اما بعداز اینکه منو دید راضی شد ینی مشکلی با ازدواجمون نداشت تازه به گفته خودش خیلیم دوسم داره
با اینکه همسرم اصلا از مادرش طرفداری نمیکنه و طرف من هست اما بازم مادر شوهرم خیلی خیلی اذیتم میکنه خیلیم باسیاست اذیت میکنه که همسرم متوجه نشه
از من به تو نصیحت اگه مادرش راضی نیس و اینطور ک میگی پسره رو دوس نداری بهتره که نامزدیو بهم بزنی یا اینکه مادرشو راضی کنی چون اگ مادرش راضی نباشه زندیگیتو به کامت تلخ میکنه
به شخصه یه خاطره راجب همین درست میشه بهت میگم ما برای شیربها ۵تا کالا نوشتیم مادرشوهرم اینا خودشون دوتایی با پدرشوهرم رفتن وسایلو خریدن بدون اینکه نظرمنو بپرسن
همسر من بعدازاینک من کلی گلایه کردمو ناراحتی کردم گفت اشکال نداره درست میشه من خودم بعدن برات عوضش میکنم و از این حرفا حالا تازه مثلا منو دوس دارن خانوادش
مسائلی ک مربوط به خانواده همسر هست درست نمیشه
بستگی داره به طرفت،منم شوهرم فقط بخاطر احترام اوایل ازدواج خیلی به حرف خانوادش بود ،یکسال با هم بودیم تا مراسم عروسی،برای مراسم عروسی دیگه نزاشت کسی دخالت کنه ،گفت هر چی و هر جا که تو دوست داشتی ،در عین حال احترام اونا رو هم داشت،یکی دو سال اولم چون تو ساختمون اونا بودیم بهر حال زندگیمون تحت کنترل بود بعد دوسال من اعتراض کردم که می‌خوام مستقل بشم از اونجا بلند شدیم و الآنم فقط و فقط خودمون مهم هستیم،منم شوهرم ساعت ۱۱،۱۲شب که میشد تو نامزدی مادرش زنگ میزد،البته اینم بگم مادرش واقعا آدم بدی نیست بیشتر واسه دلشوره زنگ میزد
دلم برا پسره سوخت
