من به جای تو بودم لباس باز میپوشیدم
میرفتم کنار بخاری میخوابیدم
برای هر کس یک لیوان بارنگ مشخص میگذاشتم و میگفتم شما دیگه مهمون نیستی این لیوان برای استفاده شما تا وقتی همخونه ایم، بقیه واسه مهمونه
گاهی میگفتم بیمار هستم و غذا درست نمیکردم
همه چیز هم مهیا نمیکردم وقتی کسی خرید نکنه تو هم نگیر تا اونها هم کمبود رو حس کنند.