سلام عزیزم. خوبی؟الان داشتم با گوشی شوهرم تو نینی سایت میچرخیدم که این تاپیک و خوندم و پستای شما رو دیدم.گوشیم و از دخترم گرفتم گفتم کار واجب دارم.کار واجبم این بود که با خوندن حرفات دلم کباب شد.بغض کردم و خدا رو قسم میدم بحث این ساعت غروب جمعه و بحق شیری که به نوزادم میدم.مهرتون برگرده به قبل و زندگیت و از سر بگیری و یه روز بهم پیام بدی که تو خونه خودتی و داری غذا میپزی......میخوام بهت بگم هنوز دیر نشده با شوهرت قرارهای یواشکی بزار.بهش بگو دوستش داری.ازش بخواه دوباره بیاد با پدرت صحبت کنه.بگو من بدون تو میمیرم.از اون طرف هم با پدرت صحبت کن که کوتاه بیاد.بگو رندگی و شوهرم و دوست دارم.بگو افسرده میشم.دق میکنم.یه جوری اوضاع و درستش کن.اون و داغون کردی ولی درستش کن.میتونییییی.مطمین باش.شوهرت هنوزم دوستت داره فقط ناامید شده.این عشق برای همیشه تو دلت میمونه.هميشه از خاطرات مشترکت میسوزی.......
خواااهش میکنم ازت خواهرانه اگه هرکاری میتونی بکن....،