چندسال پیش بود خونمون ویلایی بود .
ی همسایه داشتیم .زنه مسن یود چندتابچهداشت
عروس وبچه هاش یکجابودن .
عروس بچه دارنمیشدتااینکه بالاخرهدامنش سبزشد.
خلاصه بچه اش۱ماه یا۲ماهش بود .
ی شب ی زنه اومد بای بچه ۲یا۳ساله .
که من زن دوم شوهرتم .
زنش غش کرد
مادرشوهرش پسرش رو نفرین میکرد
زن دومی هم میکفت من حق وحقوق دارم.
زن اولی هم با بچه موند.
شوهرشم ۲تاش رو ادراه میکرد .
هیچکدومم جدانشدن .
چون هردوبچه داشتن .