کاش من روح بودم، باور کن روح خوبی میشدم، نه کسیو اذیت میکردم، نه عین روحهای مسخره بیمصرف میشدم، برای خودم سوار وسیلههای شهر بازی بسته میشدم، برای خودم کل گلای گل فروشی بو میکردم، از قفسههای کتابخونههای بسته رد میشدم، بلند بلند آهنگ میخوندم و میرقصیدم، حالا توام یواشکی هی بغل میکردم، به کی برمیخورد آخه♡
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
منم خیلی پی گیر بودم هم اون سالها که نوجوان بودم و جریان اینا تو بورس بود هم چند سال قبل که شاهرخ آزاد شد،هنوزم اسم خیابان گاندی بیاد بازهم یاد اونا میفتم
روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیدهای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بیعیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷