سلام به همگی ...
یه مسئله ای خیلی وقته ذهنم رو به خودش مشغول کرده اگه میشه کمکم کنید
من ۲ سال پیش عاشق یه نفر شدم وقتی سرباز بود . یعنی اون اول عاشقم شد و بعد چند ماه فکر کردن تصمیم گرفتم کنارش بمونم. کلی ماجرا پیش اومد و خانوادم فهمیدن و از هم دورمون کردن ولی من با کلی بدبختی این پیام رو بهش رسوندم که حالم خوبه و اینا
چون خیلی مشکل بینمون بود و خانواده هامون شدید مذهبی بودن این فکر افتاد تو سرمون که بین ما عشق وجود نداره و همش احساسات زودگذره و منطقی تره که رابطمون رو تموم کنیم . این کار رو هم کردیم . از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱. اما من همه ی مدت در طول این نزدیک ۱ سال حالم بد بود هر جا رو نگاه می کردم اون رو می دیدم . با اینکه وقت خیلی زیادی بود ولی نتونستم فراموشش کنم و داغش مثل روز اول رو دلم تازه بود .... مثل یه زخمی که هیچوقت خوب نشه. یه روز عصر بعد اینکه خواب عجیبی دیدم بیدار شدم و دیدم بعد ۱ سال پیام داده تو اینستا که دوباره پیدات کردم و من نتونستم فراموشت کنم . دیگه نمی خوام از دستت بدم و این حرفا....
به خاطر کارش مجبور شده بره شهر دیگه و نمی تونیم دیگه هم رو ببینیم. از آخرین باری که دیدمش ۱۰ ماه می گذره .
گفت من آدم مجازی نیستم اگه فقط با هم مجازی در ارتباط باشیم بینمون دلخوری و سو تفاهم پیش میاد(راست هم میگه همیشه دعوا داریم تو پیام دادن ها)
گفت فعلا با هم در ارتباط نباشیم تا بتونه یکم زندگیش رو جمع کنه بیاد خواستگاریم و بعد واقعا کنار هم باشیم
این قضیه رو بذارید کنار
بعدش اینکه من متاسفانه یه طوریم که خیلی پسرا جذبم می شن . با اینکه نه خوشگلم و نه خودم رو می چسبونم بهشون و نه هیچ چیز دیگه شاید چون صدام بچگونس
نمی دونم واقعا ایده ای ندارم
ولی ارتباطم هم با دخترا هم با پسرا خوبه و فرار نمی کنم از حرف زدن باهاشون و دلم می خواد یادبگیرم بیشتر
توی کلاسمون چند نفر هستن که به خاطر انجمنی که می خوایم تشکیل بدیم بیشتر مجبورم باهاشون در ارتباط باشم
و با یکیشون چند بار درباره ی کتاب ها و نویسنده ها حرف زدم
دیشب هم تو مترو اتفاقی دیدمش و یه ربع داشت درباره ی ادبیات مدرن و پست مدرن که قبل تر پرسیده بودم چیه برام توضیح می داد
این پسره از اون هاست که تاحالا تو عمرش با هیچ دختری حرف نزده . رتبش ۳ رقمی شده
من از چند تاشون خوشم میاد واقعا شبیه چند تا دوست که از همکلاسی های دخترم هم هستن
عذاب وجدان دارم به خاطر چند باری که باهاش حرف زدم و همش هم تو جمع بوده حس می کنم کارم خیانت بوده چون عشقم خیلی حساسه و مطمئنم اگه ببینه با پسری حرف می زنم دلش می شکنه
و از طرفی حس می کنم (فقط حس که اشتباه هم ممکنه باشه) این همکلاسیم از من یکم خوشش اومده می دونم تا حالا با دختری حرف نزده و می ترسم چون تا حالا ندیده حسی براش ایجاد بشه
نمی خوام حسی یه طرفه یا دو طرفه ایجاد بشه و تو دردسر بیوفتیم همه با هم
چکار کنم که از الان رفتارم تنظیم شه و کسی نیاد طرفم؟
من اینطوری نیستم که واقعا بتونم سرد برخورد کنم یا کسی چیزی می پرسه جوابش رو ندم سر کلاس هم خیلی حرف می زنم دست خودم نیست همش باید دست بگیرم و فعال باشم 😑
چه جوری هم فعال باشم هم فاصله ها رو حفظ کنم
امیدوارم تونسته باشم نگرانیم رو درست بیان کنم
خواهش می کنم کمکم کنید