با اینکه واقعا خسته بودم ولی باخنده رفتم به استقبال و اینا ولی بغل و روبوسی نکردم، اومدن نشستن و یکم از حالم پرسیدن دختر خالم ی نگاه به خونه انداخت گفت«18 سالشه و بسیار وقیح و بی ادب کل فامیل میدونن» واا یعنی انقدر حالت بد بود پنجره رو یه دسمال نکشیدی؟ بخدا با یه لحنی گفت انگار منو استخدام کرده بودن پنجره تمیز کنم! من اصولا جوابشو نمیدم چون همیشه مامانش جوابشو میده این دفعم زود خالم گفت وا ملیکا دختر خالت مریض بوده خونه به این تمیزی، بعد رو ب من خندید گفت خاله اخلاقشو میدونی ک شوخه
خوش بحالت ماشین و خونه مستقل داری
انقددوست دارم منم پول درارم😩ولی بچه دارم
کسی می‌دونه چجوری شغل اینترنتی داشته باشم که بشه توخونه انجامش داد🤔☹️
مگه انفولانزا هم عیادت داره
بقيه اشو بگو عزیزم
منم با خنده گفتم بله دیگه همه اخلاق ملیکا رو میدونیم نمیدونه از چی ایراد بگیره به در و دیوار گیر میده، اینو گفتم رنگش مثل گچ دیوار شد «اکثرا جوابشو نمیدم این دفعه حرصم گرفته بود» خالمم خندید گفت خب دیگه چخبر عزیزم چه طور گذشت این دوهفته، منم گفتم خیلی بد بود خاله جون و از مریضیم گفتم، باز دختر خالم گفت دو هفته مریضی مامان به ما نده یوقتت قشنگ با لحن کش دار
اصلا به قدری ک این بشر بچگونه رفتار میکنه و حرف میزنه تو مغزم نمیگنجه،«اینم بگم زنونه اومده بودن مرد نبود باهاشون» دیگه خیلی ناراحت شدم بهش گفتم عزیزم تو که میترسیدی مریض شی چرا اومدی اصلا؟ دیگه اومد جواب بده خالم بهش چشم غره رفت رو ب من گفت نه خاله ملیکا بخاطر درساش میگه وگرنه خیلی دوست داشت بیاد ببینتت،«میدونم ک صد سال نمیخواست بیاد منو ببینه این بشر چشم دیدن مامانشم نداره» منم ی خنده تصنعی کردم و گذشت تا موقع شام
