دلم میخواد بنویسم
وبگم چقد درد کشیدم
اصلا داد بزنم و های های،گریه کنم
بخدا قسم درد روحیم خیلی سخت ترو ازاردهنده تر بود....
فک کن
بعد سه ساال انتظار
بعد کلی دواودرمون
دقیقا همون ماهی که دارویی استفاده نکردم
بیبی چکم ساعت ۴!صبح مثبت شدـ..
همون لحظه نماز شکر خوندم
کلی بالاپایین پریدم و تاصبح از،ذوق خوابم نبرد....
ازمایش خون دادم و بتام۵۰۰بود باورم نمیشد...انگارخواب بود اصن دیگ هیچی از دنیا نمیخواستم
باچه ذوقی به مادرمو خواهرام خبردادادم
بعدش خانواده شوهرم ...
ودقیقا دوروز بعدش لکه هام شروع شدن و افتادم به خونریزی
شب رفتم بیمارستان بستریم نکردن
ساعت ۱دوباره رفتم بیمارستان دولتی چدن سونوگرافی داشت بارضایت خودمو شوهرم بستری شدم...
چون خونریزیم شدید بود و دردداشتم و بقول دکتر
مشکوک به سقط
حالم افتضاح بود
بقدری گریه کرده بودم ک دیگ نایی نداشتم..
نردیکای ساعت ۲صبح یه دختر از،شهرستان
بادرد زایمان اوردن....
دقیقا کنار تخت من !!!!!
اون از،درد گریه میکرد بی صدا
من از،درد وبی صدا!!!!..
.چهره مظلومی داشت..
میدونی کجا قلبم شکست
اونجاکه نوار،قلب بچه شو گرفتن و صدای تالاپ تولوپش تمام سالنو پر کرد
از،ته دلم زدم زیر گریه
بی صدا و فقط،هق میزدم
گفتم خدایا بچه شو سالم بذار دامنش
ولی انصافتو شکر تو تمام این کائنات
منه دل شکسته و بیچاره باید سقط میکردم
کفر نمیگم ولی خودمونیم واسه توهم کار سختی نیود ب منم یه بچه سالم و قشنگ بدی
بی دردسر،بی دوادکتر بی استرس و گریه بی تعنه وکنایه شنیدن!!
اخ که چقد درد داشت
بخدا من ادم حسودی نیستم
بخدا ک از خودم بدم اومد وقتی صدای قلب بچه هاشونو میشنیدمو بغضم میترکید..
فقط میدونی
اونروزا بدجوری دلم بحال خودم میسوخت
چون فقط خودمو خدا میدونیم تو زندگیم چیاکشیدم
😞