منم خودم قاطی نکردم ولی مادرش یه ابرو ریزی تو فامیلشون راه انداخت. که من رفتم دیدم هیچ کدوم از فامیل نه با من حرف می زنند و نه به من محل می دن! تصور کن آبروی همه جا ببره. بعد مثل نفهم ها چند ماه بعد زنگ بزنه بگه یه جعبه شیرینی بگیرید بیارید تا دور هم باشیم!
یعنی انگار مقصر شما هستید و باید بیایید شیرینی بگیرید و بیایید اینجا تا ما شما رو ببخشیم! شوهرم زور منو برداشت برد اونجا که باید بیای آشتی! دیگه شیرینی نزاشتم بگیره. گفتم مگه ما مقصریم که شیرینی بگیریم! رفتیم اونجا دیدم مادرشوهرم فقط احوال پرسی کرد و خواهرشوهرم و برادر شوهرم هنوز تو قیافه هستند! گفتم یا خدا. کی می ره این همه راهو! منم نشستم و دیگه زیاد گرم نگرفتم!
اون موقع ها که خوب بودن همش نیش و متلک بارم می کردند حالا که دیگه بد هم شدند می خواهند باهام چه کنند!
فعلا داریم می گذرونیم. اونها هم خوب و خوش و خرم هستند!