نه حال خودم نه حال شوهرم اصلا خوب نیست.
زمینایی که شوهرم بابرادرشوهرم باهاش ساخت وساز میکردن چندجای دیگه هم شریک بودن .چون توی زمینا پدرشون کمک مالیشون میکنه برادرشوهر نامردم زیر پای پدرش میشنه میگه باید زمینارو بدی به من سراخر زمینارو بالاکشید تنهایی خونه ساخت.بعد مایه مدت قهر بودیم شوهرم گفت حق منو خورده خانوادش برااینکه آبروشون نره شوهرمو ساکت کردن که از یه جای دیگه بت میدیم ندادن تاالان .الانم که میخواد از یه جای دیگه بده مادرشوهرم میگه باید سهم دخترامم بدی حالا انگار سهم مارو خیییلی کمتراز اون چیز میدن.مابقی دختراش هیچی نمیگن(یعنی که ماهم سهم داریم.اخه سهمشونو دادن از قبل بازم میخان)حالا دخترا هم خودشونو میزنن موش مردگی و بیشتر طرف اون یکی داداش نامردشونو میگیرن
خدا از هیچ کدومشون نگذره مداممدمیگفتن نری این قضیه رو به بقییه عروسا بگی (حادا خودشون میدونن عروسا همیشه از من متنفربودن)منم گفتم خودتو میدونید من ادمی نیستم که دنبال حرف باشم اخه چندجا هرفتونو زدم که الان دفعه دوومم باشه.همشونو واگذار کردم به خود خدا 😔به شوهرمم گفتم دیگه نمیخوام ریخت نحس هیچکدومشونو ببینم