سلام دوستان، یه داستانی میخوام براتون تعریف کنم که همش واقعیه و اتفاق افتاده ولی به نظر من باورنکردنیه خیلی. هستید که براتون تعریف کنم و ازتون نظرخواهی کنم؟
خب
وقتی کامل چکوندی لایکم کن
بگو
خوش اومدی اولا دوما چرا دیر اومدی
سلام
از اینجا ماجرا شروع شد که من فکر میکردم زندگی چقدر خوبه و همه چی رو اصوله و ... روی یه شماره ی دیگه که داشتم الکی واتس آپ را نصب کرده بودم. میدیدم که مامانم همینطوری استیکر میفرستاد یا متن. من هم کنجکاو شده بودم ولی هیچ وقت بهش نگفتم که اینا را برای چی میدی اونم که تازه کار بود نمیفهمید من میخوانم
بعدش یه روز صبح پا شدم دیدم که نوشته رضا جون این مدت خیلی خوب بود و من احساس جوانی میکردم و یکی دیگه شده بودم و اینها .......من صبح پا شده بودم و این پیام ها هی برای من میومد
همون موقع خواندم و فهمیدم که پسرخاله ی مادرم بوده که در جوانی عاشق مامانم بوده ولی مادرم با پدرم ازدواج کرده بود. ولی اینها هم را دیده بودن سر فوت مادر پسرخاله و رابطه ی شدیدی بینشون بود
بعد مامانم هر روز با اون حرف میزدن و رابطه عشقی شده بوده ولی یه مدت یارو باهاش قهر کرده بوده و جواب نمیده چون دنبال چیزهای بعدی بوده. مامانم هم این پیام ها را رو شماره فرستاد برای دل خودش. غافل از اینکه من همش را خواندم
حالا لحظه ای هم که داشت میداد جلوی اتاق من نشسته بود و من با اینکه میخواستم نشون ندهم که فهمیدم رفتم زیر پتویم و گریه کردم که نبینه ولی از حالم فهمید
اون هم به روی خودش نیاورد و هی پیام میداد و جوری نوشت پیام های بعدی را که انگار اونها را هم برای برادرش نوشته که سالها پیش سر موضوعی فوت شده بود
راستش را بخواهید من گیج شده بودم چون باورم نمیشد که فهمیده باشه و انقدر زود موضوع را به برادرش ربط داده باشه . گفتم یا قاطی کرده یا همون ماجرای عشقیه....
خلاصه با اینکه اصلا زیاد با برادرم رابطم خوب نبود بهش پیام دادم که اینطوری شده. اون آفریقا رفته بود برای گرفتن دکترا. گفتم اینطوری شده ولی اون خیلی خنگه و گفت از وقتی من رفتم رو مامان فشار اومده و اینا...
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
