سلام به همة دوستان.من مدت زیادی نیست عضو این سایت شدم.تو این مدت مطالب مختلف قسمت تبادل نظر رو خوندم.درسته که اینجا بیشتر اعضاء خانمهای منتظر فرزند،خانمهای باردار و یا مادران هستند،اما من فکر می کنم مکان خوبیه که از همدیگه راجع به مسائل فرهنگی هنری هم نظر بخوایم و از نظرات همدیگه استفاده کنیم.هم برای خودمون مفیده هم برای امیدهای آیندمون.با سپاس از همراهی همگی .
سلام خانم پاپاگینا بنابراین من به شما یک عذر خواهی بدهکارم به امید روزی که بتوان بغض و ندای درون حنجره را بدور از هرگونه تبعیض اعتقادی فریاد زد .برای شما موفقیت آرزومندم .............. عید همگی دوستان نیز مبارک باشه
نیمفادورا تو هم مثل من عاشق دنیای جادوگری و دیو و پری هستی آره؟ من از سن 8 سالگی تا الان به قدر موهای سرم کتاب خوندم یعنی همش دارم میخونم اما با شهامت و شجاعت هر چه تمامتر میگم بهترین کتاب زندگیم هری پاتره...کتکم نزنید لطفا...دوسش دارم خووووووووووووووب.
اره میفهمم منظورتو نیمفادورا جان.من وقتی بچه بودم چون مامانم کارمند بود تقریبا میشه گفت تو خونه مامان بزرگم بزرگ شدم.مادر جونم هم از اون قصه گوهای درست و حسابی بود.وای چه داستانهایی.ماه پیشونی . اسب سخنگو . دختر شاه پریون و ...من این قصه ها رو با تمام وجودم گوش و باهاشون زندگی میکردم.منو با دنیای جن و پری هم او اشنا کرد.چند سال پیش تصمیم گرفتم اون لحظات قشنگ رو برای خودم تا وقتی زنده ام نگه دارم میخواستم تمام اون قصه های بچگیم رو با تصویر مادر بزرگم ثبت کنم هر چند دیگه خبری از بوی پیرهن و دامن مادر بزرگ نبود.اما بدبختانه کهولت سن باعث شده بود مادرجونم تمام اون قصه ها رو فراموش کنه.با وجودیکه هنوز در قید حیاته اما میدونم زشتیها و واقعیات تلخ زندگی باعث میشه یه روزی بیاد که مادربزرگه فقط یه خاطره دوردست بشه و یک یاد.و قصه هاشو بوی دامنشو برای همیشه با خودش ببره.
مجموعه هزار و یک شب رو هم برای همین منظور گرفتم اما خیلی مزخرف بود. حالا دنبال یه کتابیم که افسانه ها و قصه های قدیمی کشورمون توش باشه یه جور گرداوری در واقع.همون قصه های مامان بزرگی.اگر چیزی سراغ داشتی خبرم کن. منم با قرار دادن هری پاتر جزو داستانهای نوجوانان کاملا مخالفم.
دوستان عزیزم ، از این به بعد میخوام مطلبی رو که برای وبلاگم مینویسم اگر مرتبط با فضای اینجا باشه اینجا هم بگذارمش.چون راستشرو بخواین تایپ کردن برام مشکله و میخوام یه زمانهایی یه تیر دو نشون کنم که هم اینجا فعال باشه و هم زیادی تایپ نکنم.امیدوارم درک کنید. آخرین مطلبی که الان نوشتم رو میگذارم اما با سانسور چون یه تکه هاییش تو نوشته ای که برای مسیحا جون نوشتم هست و یه کلماتیش هم برای حذف نشدن از این سایت حذف میشه. چه خود سانسور بزرگیم من!
همیشه به خاکستری بودن آدمها معتقد بودم.اینکه سیاه و سپید وجود ندارد و اشتباه کردن اجتناب ناپذیر است.
همیشه آن دسته از فیلمها و سریالها که درش دیو سیاه و فرشته ی نیک صفت وجود داشت ، برایم جذابیتی نداشت.
تلاش کردم تا به آن نقطه که بتوانم با آدمهایی با اعتقادات و باورهای مختلف ارتباط برقرار کنم ، برسم. با صحبت کردن با آدمهای مرتجع در کلوبهای یک سایت *که اتفاقا دوستهای خیلی خوبی هم در این سایت دارم، تمرین می کردم که به آن نقطه برسم.
اما اتفاقات اخیر ،خط بطلانی بر ایده هایم کشید.
اکنون نه تنها همکلامی با چنین آدمهایی برایم دشوار است بلکه دیدنشان نیز هم.با آدمهایی که پشتیبان ظلم و قساوتند.اهل دروغ و تزویرند.
در زمان دانشجویی به خصوص در دوره ارشد که بیشتر متولدین 61 به بعد بودند، از دروغها و تقلبهای زیاد دانشجویان می رنجیدم. اما باورم این بود که آدمهای اینچنینی تربیت نادرستی داشتند و مشکل از نقص فرهنگ ماست که به گونه ای در آن ارزش و ضد ارش جابجا شده اند. شاید بیشتر آدمهای اینچنینی تصورشان به جای پایمال کردن حق دیگران ، این است که آدمهای زرنگی هستند و آدمهای دیگر که اهل این کارها نیستند ساده و شاید ابلهند..اینطور تربیت شده اند که باید هر طور شده پیشرفت کنی:دروغ بگو .تقلب کن......
در متن"خود سانسوری " اشاره کردم که ما با اینها بزرگ شدیم.در جوامع .... دروغ و تزویر را از کودکی می آموزیم.
اما اگر بخواهیم کارهای نادرست را از نظر کمیت و کیفیت آسیبی که به دیگران میزنند بررسی کنیم.......،در قله قرار می گیرد.چه از نظر تعداد انسانهایی که آسیب می بینند و چه از نظر میزان این آسیب ها.
اکنون دیگر نمی توانم پایبند ایده های سابقم باشم و کسانی را که از چنین آسیبهایی حمایت می کنند را در کنار خود بپذیرم.
اینها دو دسته اند یا آنقدر کم هوش که از تجزیه و تحلیل آنچه دوروبرشان می گذرد عاجزند و یا منافعشان در حمایت از این فجایع است که دسته ی دوم یقیناً آدمهای وقیحی هستند .
سالها پیش شعری خواندم از زنده یاد مهدی اخوان ثالث با نام "سگها و گرگها" که نوع دیدگاهش به این دو حیوان که کاملا عکس نگرش سنتیش بود و پیامی که در پس آن داشت برایم جالب بود.چند روز پیش هنگامی که مردم ..... را......می خواندند ، به یاد این شعر افتادم.
سگها و گرگها**
1
هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال ، مثقال فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب سرود برف و باران است امشب ولی از زوزه های باد پیداست که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد روان بر بالهای باد ، باران درون کلبه ی بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها :
-"زمین سرد است و برف آلوده و تر هواتاریک و توفان خشمناک است کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟"
-"کنار مطبخ ارباب ، آنجا بر آن خاک اره های نرم خفتن چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه عزیزم گفتم و جانم شنفتن "
-"وز آن ته مانده های سفره خوردن " -"و گر آن هم نباشد استخوانی " -"چه عمر راحتی دنیای خوبی چه ارباب عزیز و مهربانی! "
-"ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست" -"بلی ، اما تحمل کرد باید درست است اینکه الحق دردناک است ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش که سر بر کفش و بر پایش گذاریم شمارد زخمهایمان را و ما این محبت را غنیمت می شماریم ..."
2 خروشد باد و بارد همچنان برف ز سقف کلبه ی بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر هوا تاریک و توفان خشمگین است کشد - مانند سگها - باد ، زوزه زمین و آسمان با ما به کین است
-"شب و کولاک رعب انگیز و وحشی شب و صحرای وحشتناک و سرما بلای نیستی ، سرمای پر سوز حکومت می کند بر دشت و بر ما "
-"نه ما را گوشه ی گرم کنامی شکاف کوهساری سر پناهی " -"نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان در آن آسود بی تشویش گاهی "
-"دو دشمن در کمین ماست ، دایم دو دشمن می دهد ما را شکنجه برون : سرما درون : این آتش جوع که بر ارکان ما افکنده پنجه"
-"و ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه برون جست از کمین و حمله ور گشت سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم ...نه پای رفتن و نی جای برگشت... "
-"بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز که این خون ، خون ما بی خانمانهاست که این خون ، خون گرگان گرسنه ست که این خون ، خون فرزندان صحراست "
-"درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ، دویم آسیمه سر بر برف چون باد ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد. "
تولید مجموعه تلویزیونی آشپزباشی به کارگردانی محمدرضا هنرمند تا رفع جدی مشکلات تعطیل اعلام شد. جواد نوروزبیگی تهیهکننده این سریال تنها مشکلات مالی را دلیل این تعطیلی اعلام کرده است اما برخی شنیدهها حاکی از آن است، توقف تولید این مجموعه به حضور بازیگران اصلی آن برمیگردد. گویا مسوولان تلویزیون پس از ممنوعالتصویر شدن بازیگرانی که در انتخابات ریاستجمهوری برای نامزدی خاص تبلیغات میکردند، تمایلی برای ادامه حضور آنان در مجموعهها و فیلمهای تلویزیونی ندارند و تا جایی که امکان داشته باشد از حضور آنان جلوگیری میکنند. فاطمه معتمدآریا و پرویز پرستویی به همراه تعداد زیادی از دیگر بازیگران آشپزباشی بنا به این قانون نانوشته نمیتوانند از این پس در تلویزیون فعالیت کنند و این یکی از دلایل اصلی توقف تولید این سریال است. شنیدهها از ممنوعیت حضور حدود 250 سینماگر در تلهفیلمها و مجموعههای تلویزیونی خبر میدهد. ممنوعیتی که ظاهرا تنها در مورد چند نفر از بازیگران پیشکسوت اعمال نمیشود. این اولین پروژه منتفی شده تلویزیون پس از انتخابات است که برخی ادعا میکنند، تعطیلی آن تنها مربوط به مشکلات مالی نمیشود و دلایل سیاسی هم در آن دخیل است. تصویربرداری آشپزباشی از آبان ماه سال گذشته با حضور علیرضا برازش مدیر شبکه یک سیما آغاز شد. پرویز پرستویی، فاطمه معتمدآریا، مهراوه شریفینیا، ملیکا شریفینیا، بهروز مسروری و سیدمهرداد ضیایی، فرهاد اصلانی، محمدرضا غفاری، علی طباطبایی، افسانه چهرهآزاد، کاظم بلوچی و... بازیگران این مجموعه بودند. داستان آشپزباشی در یک رستوران میگذشت که توسط یک زن و شوهر اداره میشد. به مرور زمان یک اتفاق باعث میشد تا رابطه آنها به هم بخورد و درگیری میان این زن و شوهر و فرزندانشان باعث به وجود آمدن ماجراهایی میشد که داستان اصلی این سریال را تشکیل میداد. هنرمند پیش از این مجموعه دو سریال زیر تیغ و کاکتوس را برای تلویزیون ساخته است.