نه کمک مادر دارم نه مادرشوهر نه خواهر نه خواهر شوهر نه حتی شوهر
امروز حالم بد بود سرگیجه شدید داشتم نمیتونستم نفس بکشم شام درست کرده بودم دخترم گشنه ش بود زنگ زدم شوهرم که حالم بده و سرم گیج میره گفت برو دراز بکش خوب میشی بعد 10 دقیقه زنگ زد که هی باید زنگ بزنی غر بزنی و چیه هی پشت سر هم زنگ میزنی هیچ مرگت نیس و....
میخواستم بهش بگم بچمون گشنشه سرم گیج میره نمیتونم از سر جام بلند شم بیا لطفا کمک کن بهش غذا بده اما گوش نکرد و قطع کرد
اومد خونه اخم و تخم بود نمیدونم چش بود امروز فهمیدم خیلی تنهام هیچ وقت نمیتونم روش حساب کنم نمیتونم بهش امیدی داشته باشم با هر بدبختی غذا اوردم دادم دخترم
شاید امروز نیاز داشت دید حالم بده عصبی شد نمیدونم انگار زنای پریود عصبی بود غذا خورد رفت جدا تو اتاق خوابید
اگه من یروزی حالم بد بشه کنار دخترم بمیرم هیکی نمیفهمه