2777
2789
عنوان

کودکی من یادت بخیر

122 بازدید | 16 پست

الان که شوهرمو راهی کردم بره سر کار اومدم توی اتاق بچه ها پنجره اتاق رو بستم و یاد کودکی ام کردم 



خونه ما دو تا اتاق داشت که یکیش برای پدر مادرم بود و اون یکی برای ما چهارتا بچه...هرشب یه پشه بند می‌زدیم جلو پنجره و میخابیدیم...اون روزا اینجور نبود که کولر روشن باشه از شب تا صبح ‌..فقط یه پنجره ی باز ...صبحا خیس عرق پا می‌شدیم از خاب به جز آخرای شهریور که هوا بس دلنشین بود و دم دمای صبح خنکی رو با یه شمد روبراه میکردیم....وای چقدر دم صبح خوب و خنک بود و حال میومدم


بعد مامانم 😈



بعد نماز میومدش پنجره رو بس ناجوان مردانه می‌بست تا سرما نخوریم و باز صبح که خورشید میومد خیس عرق از زیر شمد میومدم بیرون😥


هر شب التماس میکردم مامان صبح پنجره رو نبند اما بازززز دوباررره می‌بست🥴😘



من الان مادرم و پنجره اتاق رو بستم🤗🥴


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کولر آبی داشتیم یادش بخیر با ظرف توش آب پر میکردیم مثل الان نبود که آب بهش وصل کنن ماها بیشتر تو حیاط میخوابیدیم و صبح ابر رو نگاه میکردیم هر کدوم یه شکل بود غروب میشد تو حیاط فرش می‌انداختیم تا صبح که جمع میکردیم 

اره والا  مسئولیتشان خیلی سنکینه تو این شرایط  

شوهر من ساعت ۶ می‌ره تا ساعت ۳   ۳ ونیم...براش صبحانه و میان وعده میوه میزارم ...یوقتایی میگم من حتی چشامو نمتونم باز کنم این موقع که میری...خدا سلامتیت بده که اینقدر سرحال و قبراق پا میشی

شوهر من ساعت ۶ می‌ره تا ساعت ۳   ۳ ونیم...براش صبحانه و میان وعده میوه میزارم ...یوقتایی م ...

عزیزم هم نوشتتو دوس داشتم هم مهربونیت قشنگه 😍😍😍

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است........من به دنبال تو، چشم تو به دنبال من است........

اره یادش بخیر 

منم دلم برای کودکیم خیلی تنگ میشه اون قد که میشینم گریه میکنم نمیدونم چرا شاید چون ۱۲ سالگیم مادرم فوت شد ارزومه برمیگشتم به زمان کودکی و با بچه‌های کوچمون بازی میکردم بعد خسته میومدم روی زانوهای مامانم خوابم میبرد 

کاش میشد زمان برمیگشت عقب کاش..

دخترم دلتنگتم😭💔
کولر آبی داشتیم یادش بخیر با ظرف توش آب پر میکردیم مثل الان نبود که آب بهش وصل کنن ماها بیشتر تو حیا ...

شوهرم میگه من توی حیاط پشه بند میزدم بعد تا ساعت ده اینا خاب بودم ...هرچی مامانم صدام میزد پا نمی‌شدم ....بلاخره مامانم دست بکار میشد و پشه بند روباز میکرد مینداخت روم...منم توی اون پشه بند دستو پا میزدم 

اره یادش بخیر  منم دلم برای کودکیم خیلی تنگ میشه اون قد که میشینم گریه میکنم نمیدونم چرا شاید ...

خدا رحمتشون کنه مادر عزیز تون رو....توی سن حساسی بودید ...وای دنیا با تمام زیبایی هاست واقعا بعضی وقتا ناجوان مردانه میشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز