خانواده شوهرم خیلی زیرک هستند از اول زندگی خیلی وقتها کارایی حرفهایی زدن که من خون به جیگر کردن دلم اصلا وا نمیشه ازشون ولی یه طرف هم خیلی همسرم رو دوست دارم دلم نمیخواد ناراحت بشه وگرنه سال به سالم نبینمشون اصلا یادشون نمیافتم.همش با خودم کلنجار میرم که عیب نداره ولی یاد کارا و حرفاشون میافتم عصبی میشم به نظر شما چه کار کنم واقعا روان پریش شدم از دست کارا و حرفاشون الان یکم بهتر شدن به خاطر برخورد جدی همسرم ولی باز هر بار یه نیش کوچیک میزنن
همسرم وضعیت مالی بهتری نسبت به بقیه برادرانش داره مسیولین خانه مادر هم بیشتر رو دوش شوهر من مادر هم که پا به پای عروسان پیش میره همهچیز میخواد درجه یک ولی اگه منم یه کم توی چهرم مخالفت نشون بدم زود در مقابل من جبهه میگیرن با این شوهر من تامین کننده خونه اوناست ولی من باید وایسم تا دعوت بشم ولی دختراش هر روز اونجان یکم که زیاد برم زود چشم و ابرو میکشن