امروز هوا ابری بود یه باد خنکیم میوزید که نگو خلاصه رفتم توپارک شوهرمم سرکار نرفته بود توخیابون بود
زنگ زدم بهش من پارکم بیا باهم قدم بزنیم هوا عالیه گفت رفیقم باهامه تنهایی قدم بزن خیلی قلبم شکست اخه تواین ۸ سال زندگی نه پارک رفتیم نه کافه نه رستوران بعدش اومدم خونه بهش گفتم چرا نیومدی گفت رفیقم باهام بود خجالت میکشیدم تورا ببینه تو بی چادری وزنای اون محجبه
البته بگم که من یه دختر محجبه بودم اومدم خاستگاریم ولی گفت من زنای بی چادرو دوست دارم باکلاسن الان دیگه اینجوری گفت هرروز منا بایکی مقایسه میکنه فلانی سرکاره فلانی اینطوره اونطوره💔
گفتم یکم درد ودل کنم سبک شم اخه به خانوادم که میگم میگن بابا گیر نده بساز میگن زنم گرفت توباید بسازی