پسرداییم از ارومیه برمیگشت شهر خودمون ک خیلی دوره
دیشب داییه پسرداییم با یه تماسی که باهاش گرفته شده رفته داییم و زنداییمو برداشته رفتن ارومیه خیلی سراسیمه اینو زندایی دیگم که تو یه ساختنونن گفت حتی گوشیاشونم نبردن) از دیشب دوتا خونواده ما و زنداییم هرچی تماس میگیریم هیچکی جواب نمیده چند دیقه پیش برادر زنداییم همونی ک باهاشون رفته بود زنگ زده اولش گفته بیمارستانم با گریه بعد گفته برید خونه داییو جمع و جور کنین ما امشب حرکت میکنیم فقطم 20 ثانیه حرف زده 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺این تمیز کردن خونه مارو خیلی ترسوند
هر چقد تماس میگیریم گوشیش در دسترس نیست فقط خودش زنگ میزنه انگار بیمارستان انتن نمیده
