باز دوباره این زنیکه برداشته به شوهرم پیام داده

خودش تقاضای طلاق داده خودش جدا شده شوهرم میگه با بچه موندم رو یه موکت همه جهازشو اومد برد بچه رو میذاشتم تو ماشین شب تا صبح میچرخوندم ک خوابش ببره 

یبار نگفت بچه رو بده ببینم

الان ک از آب و گل در اومده حس مادریش گل کرده

شوهرم میگه منم طلاقش نمیدادم میگه قهرکرده بود رفته بود دیدم تو خیابون از ماشین یه پسر پیاده شد باهاش دست داد تو ماشین خدافظی کرد 

میگه دیگه از اونجا گفتم باید بره

زنیکه وسایل میخره خوراکی میده دست دخترم منم از فکر دعانوشتن و اینا نمیذارم وارد خونه بشه همون تو ماشین میندازم دور میگم هرچی میخره همونجا ک هستی بخور اوندنی نیار 

تلفن عمومی نیست ک دیگه😕

اما ممنون راه حل خوبی بود

امروز مثلا به این بهانه زنگ زده ک یه شماره بهم زنگ میزنه شبیه شماره زن دایی تو هست ببین زندایی تو هست یا مزاحمه شوهرمم کفت بفرست شماره رو فرستاد شوهرم  گفت نه زندایی نیست فعلا بای

دوباره زنگ زد پس کیه بنظرت

شوهرمم گفت مزاحمه دیگه جواب نده

خداحافظ باز پیام داد

من بفکر آبروی خودم هستم اگه باز زنگ زد میگم بهت

شوهرم گفته لازم نیست بای

دوباره زنگ زده که شماره زنداییت بده اگه راست میگی

شوهرمم گفت نمیدم من میگم زنداییم نیست دست بردار دیگه😠

قطع کرد

دوباره پیام داده باشه ببخشید خب دوست دارم تو چی؟

شوهرم جواب نداد زنگ زد پیام دادم میشه بخونی

شوهرمم گفت بیرون با اون مرده دیدم 

اونم گفت دارم وام میگیرم آدم دولتی بود

شوهرمم گفت به من چه

اما شوهرم جواب پیامشو نداد

شوهرمم برای این قضیه مرده رو گفت میگه فکر نکنه من خرم از کارهاش خبر ندارم چه غلطایی میکنه منم عصبی شدم گفتم به تو چه ک میگی اون دلش بخواد شاید روزی با صد خا باشه به تو چه 😠

بخدا الان8ساله جدا شده 4سال بعد من ازدکاج کردم 

رفته به همه گفته این اومده خونه زندگیمو خراب کرده من با شوهرم خوش بودم این خرابش کرده همسایه هاش بهم گفتن منم عصبی بودم گفتم من 4سال بعد اومدم

اونموقع ک ارث بهش رسیده بود پول داشت شوهر من اخ بود طلاق گرفت فکرکرد براش میمیرن الان ک پولش ته کشیده و دیگه چیزی نداره یادش افتاده به شوهر من 

شوهرم میگه تازه زندگیمو درست کردم تازه آرامش پیدا کردم محاله بذارم خرابش کنن

نظامیه ولی تازه تونسته استخدام بشه اگه مشکلی پیش بیاد میترسیم ک بندازنش بیرون اخه مورد دارهارو نگه نمیدارن

جلو چشم خودش میگه دوستم اومدن الکی پشتش حرف زدن اخراج شده

نیترسه زیاد

بخدا این کارم هزارتا آشنا رفتم گفتم پول دادیم پارتی جورکردیم دوستای بابام کمک گرفتیم تا تونستیم بفرستیمش تو سیستم

بچه پیش ما میمونه هراز گاهی میره پیش اون لباسی چیزی میخره اونم شوهرم هزاربار میگه نخر به دخترم میسپاره میگه اگه رفتی سعی کن چیزی نخوای 

دوسه بار زنگ زده دعوا کرده بچه خودمه میخوام بخرم گفتیم باشه بخر 

یه مدت من گرفتم دستم گفتم فقط به خودم بگه خودم میبردم میاوردم بچه رو 

یبار اومد زنیکه خواست خونه رو بشناسه هرچی گفتم نیا اومد منم گفتم بخدا رضا ناراحت میشه ها

برو گفت نه داده بارون میاد بچه سرما بخوره از من میگیرید ک تو بردی مریضش کردی

چقد راه بود تا خونه مگه خیلی کم یه کوچه دو کوچه 

اومدم خونه دیدم من نرسیده زنگ زده به شوهرم اره دوتا پسر وایساده بودن به زنت نگاه میکردن بخاطر ک من نفهمم هی بهم میگفت برو برو

شوهرم گفت چی شده منم قضیه رو بهش گفتم دخترمم گفت بابا به خدا دروغ میگه پسری نبود 

شوهرم زنگ زد گفت خودت فلان کاره ای همه رو اونجور میبینی گمشو

دیگه از اون به بعد گفتم خدایی نکرده یبارم خودش یکیو میفرسته سراغم مزاحمت کنه بعد با مدرک و عکس به شوهرم نشون میدن ول کردم گفتم خودت ببر به شوهرم

هردو داریم

من وام ازدواجمو اون زمان دادم همسرم ماشینشو عوض کرد مدل بالا خرید بعد ک دستوبالش بازتر شد برا تشکر از من یه ساینا خرید برام چون من از جهاز آنچنانی و فلان گذشتم واممو دادم ب اون