ببین دخترخوب.میدونم مشکلت چیه.اگرمیخای زندگی خوبی داشته باشی وشادباشی این طرزفکرت راعوص کن.شوهرت رانمیتونی عوص کنی.خودت تعییرکن.که بهت سخت نگذره.الانم بارداری هورمونات ریخته بهم بدترعصبی شدی.من ازخدامه پدرومادرشوهرم باهام بیان مسافرت.ولی برادرشوهروجاریم نمیزارن.مسافرت به دسته جمعی رفتنش خوبهِ.من هیچ راهی جزصمیمی شدن بامادرشوهرت نمیبینم برات.بهشون احترام بزارباتوجه به درنظرگرفتن حفظ حریم شخصی خودت.اگرباهاشون خوب بشی اوناهم جون میدن برات.دوروزدیگه بچه دومت میاد.دست تنهاداعون میشی.ازهمین الان باهاشون خوب بشوکه وقتی زایمان کردی وبعدش کمکت کنن.بیکاری خودت راپیرکنی ولذت نبری اززندگی.به خودت بیا. اینم میگذره.ولی من اگربجای شمابودم اینکارومیکردم.به مادرشوهرت بگو ببخشیدمن باردارم دخترم هم اذیت میکنه یکم تحملم کم شده ازطرفی شوهرم بهونه میاره .این رفتارهای بدخاطره میشن توذهن.هیچکس به جزخودت نمتونه برات کاری کنه.خداهم توقران فرمودن سرنوشت هیچ قومی تغییرنمیکنه مگراینکه خودشون راتعییربدن وبخان.وقتی شوهرت میره خونه مامانش توهم اماده شوباهاش برو.وقتی رفتی اونجابه مادرشوهرت بگوصبح تاحالادلم دردمیکرددخترمم اذیت میکردچیکارکنم ازچیه به نظرتون.یاهرموصوع دیگه ......وقتی بشینی توخونه افسرده میشی وپرخاشگر.اینجوری شوهرت هم دوست داره.ازخدابخاه کمکت کنه.ببین من ازبیرون به این قصیه نگاه کردم این نظرم بود.بازم ببین شرایطت چجوریه.خواهرشوهروجاری همداری؟