اونا که بلند شدن برادرشوهرم گف خب عکس بگیریم با میز دیگه.هی طفلک میزو مرتب میکرد.ک بهم نخوره تزئینش.منم گفتم کیک ک هست حالا بعدا ک برگشتین از پارک میگیریم.
بعد مهمونای دیگه هم یکی یکی با همینا رفتن
یعنی خاک دو عالم بر سر بی لیاقتش.....................خاااااااااااااااااک
من بودم مینشستم کامل کیک میخوردم بعدش میخابیدم دیگه شوهره رو محل نمیدادم گمشه بابا
من تنهاموندم با میز و کیک وباندی که فقط۳۰۰کرایه داده بودم.برا باند.
بعدم نشستم ب زور کیک رو خوردم با بچهام و یکی از جاریام که شوهرم اونم رفت باشگاه..بقیشم ریختم سطل اشعال
جلو تنها جاریم که موند خونمون تا شوهرش برگرده .هیچی نگفتم.دوازده شب دوتا داداش برگشتن.شوهرم خوش و خرم درو باز کرد گفت یه شربت بیار کا هلاکیم.کیک کوووو
اومد آشپزخونه دید ظرف کیک تو سینک
اخ الهی . کاملا حس اون لحظه که کیک میخوردی درک کردم . بمیرم برات
باهاش سر سنگین باش بفهمه دل شکوندن چقدر بده
مشخصه شوهرتو خانواده ش آدم حساب نمیکردن که نمیفهمه آدم ک همسر و خانواده داره روز تولدش جایی قول و قرار نمیذاره مشخصه بدبخت نمیدونه سورپرایز تولد یعنی چی
بعد گفتم فریزر یخ نداره که شربت درست کنم.چای بزارم.
جلو اونا هیچی نگفتم.ولی داشتممیترکیدم.
خودشوهرم اومد لیوان و جای و هما چی برد و نشستن جوکر دیدن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
