توی دانشگاه چندماهی بود فقط زیر نظر داشت و تا محلمون میومد دنبالم هیچ حرفی نمیزدوفقط مراقبم بود تا اینکه اومد تو دفترکارم کارتشو داد و بهش پیام دادم و....
صاحب کارم بود باباش با بابام حرف زد هفته هفته بعد عقد کردیم ۳ هفته بعد عروسی و آغاز زندگی
اگر بیاد بگیرتم مهسا الویه براش میزنم اونجا 😋😋😋😋😋😋
تو مجازی اشنا شدیم بعد ابنک کامل همو شناختیم و ایراد های و نقاط مثبت همو دیدیم پیشنهاد داد...سختی زیاد بود هیچکس نمیذاشت ازدواج کنیم الانم ناراضین ولی ما احساس خوشبختی میکنیم...ب من میگفتن باید ب کسی ازدواج کنی ک ما میگیم و اینک خودم انتخاب کردم و دوسش دارم و میشناسمش و بریز دور...ولی تهش شد اونی ک باید بشه
اقوام دور بودیم اولین بار خونه ی عموم همو دیدیم انقدر ضایع بازی در اورد عموم فهمید ازش پرسیده بود بریم خاستگاری اونم گفته بود آره😃 و فرداش اومدن خاستگاری
فامیلیم و ازدواجم سنتی بود اوایل قبول نمیکردم ولی بعد یه سال و نیم قبول کردم و الان خوبیم خداروشکر
متولد ۷۰ و مجرد
ظاهر و باطنم خوبه
هرکی تونست برای ازدواج موفقم یه دعا کنه 💔💔
خستم 😭😭
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
11 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
