2777
2789
عنوان

عشق گمشده (داستان زندگی) 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

| مشاهده متن کامل بحث + 71101 بازدید | 1067 پست


چن ماه بعد ازدواج شکاهرخ بهم گفت یه سر نخایی از خانوادت پیدا کردم کسی رو فرستادم که مطمئن شه...

دلم داشت از جا کنده می شد

یکی دو هفته بعد خبر اورد که بله مشخصات اونا با خانواده ی من یکیه شاهرخ می خواست خودش بره دنبالشون اما اصرار کردم که همراهش برم


تو راه استرس زیادی داشتم اگه محمد و ببینم چی بگم... ازش خجالت می کشیدم دلم برای پدر و مادرمم تنگ شده بود استرس زیادی داشتم دام آشوب بود اما برای اینکه شاهرخ فکر نکنه به محمد علاقه ای دارم بهش نگاه می کردم و لبخند می زدم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

واسه خواهرت کتاب هوش خریدین؟ دیر نیست واسه شروع؟  



اره فعلا داره میخونه هوش تصویری تموم کرد اگه بتونه هوش کلامی تا قبل خرداد تموم کنه خیلی خوبه اگه روزی صد تا هم بزنه بازم  تموم میشه 

 در خواست دوستی توسط جنس مخالف ممنوع،عشق فقط همسر ایندم
اره فعلا داره میخونه هوش تصویری تموم کرد اگه بتونه هوش کلامی تا قبل خرداد تموم کنه خیلی خوبه 

موفق باشه💜

به کدامین گناه؟                   من بی پول تر از پیشم دارم بی پول ترم میشم🗿🚶‍♂️. 

نفرین عامون بر کسانی که می خوانند و اظهار وجود نمی کنن با کامنتی 

بدانید و لگاه باشید که در تاپیک های بعدی تگ نخواهید شد و داستان های بعدی رو مخفیانه برای فعالین خواهم نگاشت 🙄🙄🙄😁😁😁☹️☹️

نفرین عامون بر کسانی که می خوانند و اظهار وجود نمی کنن با کامنتی  بدانید و لگاه باشید که در تا ...

بگوووو 

به کدامین گناه؟                   من بی پول تر از پیشم دارم بی پول ترم میشم🗿🚶‍♂️. 

سعی می کردم متوجه حال خرابم نشه حالت تهوع شدیدی داشتم که منوجه شد گفتم استرس دیدن خانوادمو دارم تو چشمام نگاه کرد و بعدش گرفتش منو تو بغلم...

_ نمی خوام این طوری ببینمت..

بغض داشت و نگرانم بود  اولین کاروان سرا متوقف شدیم نمی خواستم حتی یه لحظه  دیر تر برسیم و بی تابی می کردم اما اصرار داشت که برام دارو بگیره طبیبی که دارو می فروخت علائممو پرسید گفتم خودم طبیبمو می دونم از استرسه جای نگرانی نیست

نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت چطور طبیبی هستی که نمی دونی بارداری... گفتم نه نیستم.. اینا  به خاطر استرسه.. شاهرخ نگاه معنی داری بهم کرد انگار حرف طبیب رو قبول داشت

بازم حالت تهوع گرفتم و رفتم بیرون... گریم گرفت روی اینو نداشتم که به خانوادم بگم بدون رضایتشون ازدواج کردم حالا این بچه رو کجای دلم بذارم.. از شاهرخ خجالت می کشیدم  به خاطر اینکه نتونستم خودم تشخیص بدم بارداریمو. با لبخند می گفت ما رو باش گفتیم زن طبیب گرفتیم فردا روزی مریض شدیم به دادمون می رسه تو پیری و کوری عصای دستمون می شه خانم بچمونم نتونست تشخیص بده... سرم کلاه رفته اونم چه کلاهی

می گفت و بلند بلند می خندید منم گریه می کردم

_ حالا خانم گریه نکن به کسی نمی گم بین خودمون می مونه

_ واسه اون گریه نمی کنم روم نمی شه به بابام بگم بی اذن و اجازش شوهر کردم و یه بچه دارم تو دلم

_ می خوای بریم  بعد دنیا اومدن بچه بیایم که بیرون دلت باشه

یاد محمد افتادم همیشه حرصم می داد اون لحظه با نگاه کردن تو چشمای شاهرخ کمی قوت قلب پیدا کردم

به شهری که خانوادم توش مقیم بودن رسیدیم قلبم داشت از دهنم می زد بیرون در خونمونو نشونم دادن  با شاهرخ جلوی در وایسادیم لرزش دستامو می دیدم در زدم صدای کیه؟ گفتن  مامانمو شندیم رو بندمو بالا بردمو وقتی درو باز کرد هر دو تامون مات و مبهوت به هم نگاه کردیم... قفل شده بودیم انگار مامانم داد زد یا خانم فاطمه زهرا  و از هوش رفت داد زدم مامان و بغلش کردم بردمش تو و براش آب قند درست کردم شاهرخم اومد نشست وقتی فشار مامانم بالا اومد و حالش بهتر شد گفت کحا بودی این همه مدت تو بغل هم بودیم گفتم بابام کجاس داداشم کو؟

_ سر کارن


_ وای یعنی انقدر داداشم بزرگ شده که می ره سر کار قوربونش برم الهی دورش بگرده خواهرش

_ راستی این آقا کیه؟ این همه مدت کحا بودی؟ گفتم همه رو تعریف می کنم

شاهرخ انگار ناراحت بود که معرفی نمی کردمش وقتی متوجه شدم دلمو زدم به دریا و گفتم  : این مرد... این مرد شاهرخه... شوهرم... نفسم یه لحظه بالا نمی یومد نشستم و کمی از روزایی که گذشت رو براش تعریف کردم گاهی که در مورد سختیام حرف می زدم دو تایی همو بغل می کردیم و گریه می کردیم


بابام و داداشمم اومدن و اونام جا خوردن

هر سه تاشون خیلی شکسته تر شده بودن

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792