2777
2789
عنوان

عشق گمشده (داستان زندگی) 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

| مشاهده متن کامل بحث + 71116 بازدید | 1067 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


نمی دونستم از محمد بپرسم یا نه؟

_ مامان جون چرا نیومدین دنبالم شما که می دونستین کدوم شهرم چرا اومدین این جا خونه گرفتین؟

_ ما چن ماه بعد رفتن تو رفتیم خونه ی دختر عموی بی بی مریم وقتی پیتو گرفتیم بهمون گفت آدمای تیمسار اومدن و بردنت هر چی التماس کردیم گفتن الا و بلا که دختر پیش ما نیست و ما اصلا فکر کردیم مردی.... بعدش طبیب که ماجرا رو شنیده بود اومد و کمکون کرد تا خونه بگیریم تو شهر و گفت صلاح نیست با تیمسار در بیوفتین خودش پرس و جو می کنه ولی خبری ازت نشد که نشد


شاهرخ پاشد و رفت بیرون می خواستم سر حرفو باز کنم که مادرم گفت محمد بنده خدا بعد گمشدن تو  دنبالت گشت ولی پیدات نکرد اونام اومدن این شهر خونه گرفتن و کار و بار درست و حسابی داره الان.. ازدواج نکرده... بچم اگه بشنوه شوهر کردی می میره هنوزم چش به راهته تا شنیدم خیلی به هم ریختم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم

یه ماهی اون جا بودم . پدرم شاهرخو خیلی دوست داشت و باهم خیلی گرم و صمیمی شده بودن شاهرخ اصرار می کرد که باید برگردیم مامانم بهم گفت که یه مدت دیگه می یام تا مواظب خودت و بچت باشم

بیرون اومدنی به شاهرخ نگاه کردم و گفتم یه لحظه وایسا

_ راستش نمی دونم چطوری بهت بگم روم نمی شد بهش نگاه کنم زمینو می دیدم

متوجه شد همیشه دو ثانیه ای می فهمید تو دلم چی می گذره

_ باش برو زود برگرد

کالسکه رو دور تر از حجره ی محمد نگه داشت

از دور دیدمس چقدر داغون شده بود یه لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه و من برم توش از دور نگاه معصومش مشخص بود

نتونستم جلو تر برم روم نمی شد... کاش می مردم

ولی محمد متوجه من شد اومد جلو

_  چطور دلت اومد بهار....  پیر شدم...  

_ انگشتر و بهش دادم افتادم زمین جلوی پاش

_ محمد تو رو به خدا قسمت می دم منو فراموش کن... ازدواج کن و خوش بخت شو...

_ بلند شو... شوهرت منتظرته...  برو پیشش

_ حرفش انگار چاقویی بود که دلمو زخمی کرد

اون لحظه از خودم از بچم از شاهرخ از همه ی دنیایی که باعث این سرنوشت تلخ برا محمد بودیم بدم اومد کاش هیچ وقت به این دنیا نمی اومدم 

محمد بعد از چهار سال ازدواج کرد و صاحب دو تا پسر ‌شد

و من و شاهرخ دو دختر و یه پسر داریم. سختیای زیادی بعد از اون روز تو زندگیمون بوده دوسش دارم و همیشه طوری رفتار می کنم که بدونه مهم ترین مرد زندگیمه

من و محمد هیچ وقت همو ندیدیم و دورا دور ازش خبر دارم..

پسر ارباب هم شنیدم مرده و ارباب  مجنون شده و زده به کوه و بیابون 





پایان

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز