2777
2789
عنوان

عشق گمشده (داستان زندگی) 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

| مشاهده متن کامل بحث + 71117 بازدید | 1067 پست

برگشتم تجارت خونه تو اتاقم خیلی به حرفاش فکر کردم چن هفته گذشت اعتراف به اینکه داشتم به کس دیگه ای فکر می کردم برا خودم خنده دار بود

جزئیات رفتارشاهرخ تو این 5 سال برام مرور می شد واقعا خیلی مرد خوبی بود شاید اگه قبل محمد باهاش آشنا شده بودم الآن سرنوشت دیگه ای داشتم یه روز بهش گفتم همین روزا تصمیممو بهت می گم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

هر چی بیشتر می گذشت حال و رورم بد تر می شد یه روز نشسته بودم کنار  نهر آب و داشتم فکر می کردم ب ...

وایی شاهرخ چه پسر خوبی بوده خدایا تروخدا یکی از اینا به منم بده تروخدا🥺🥺

 در خواست دوستی توسط جنس مخالف ممنوع،عشق فقط همسر ایندم


شب تا صبح داشتم فکر می کردم

بعد صبحونه رفتم حجره ای که همیشه اون جا بود از دور بهش نگاه کردم داشت با یه نفر حرف می زد و بگو بخند می کرد خندشو که دیدم شکی که ته دلم بود از بین رفت  همون جوری داشتم بهش نگاه می کردم که منو از دور دید... حجره رو به یه نفر سپرد و اومد نزدیک تر


چادر مشکی و روسری یاسی رنگ به سر داشتم رو بندمو بالا انداخته بودم وقتی پیش هم وایسادیم متوجه نگاه بقیه شدیم

_ بیا بریم یه جا دیگه حرف بزنیم

سوار کالسکه شدیم و رفتیم یه کبابی دور تر از اون جا احساس عجیبی داشتم

_ خب خانم نمی خواین بفرمایین

_ راستش من چن تا مشکل با ازدواجمون دارم

_چی؟

من خانواده ی فقیری دارم... شاید بعد ازدواج پشیمون بشین که با آدم فقیری مثل من ازدواج کردین.... دوم اینکه من کس و کاری ندارم شاید واسه همینم پشیمون بشین... شما تو شهر معروف و اسم و رسم دارین فردا همه جا حرف و حدیث پیش می یاد که با این همه اعتبار یه عروس بی کس و کار اوردی

_ ببین تو 5 سال منو خانوادمو می شناسی.. می دونی اگه یه آدم ثروتمندم بیاد خونمون به احترامش بلند می شیم و اگه یه آدم فقیرم بیاد همون احترامو پیش ما داره..... اگه اعتباریم داریم فکر نکن که به خاطر ثروت و مکنتمونه به خاطر مردم داریمونه ما اگه یه خورده آبرویی داریم برا اینه... اگه بر خلافش فکر کنی ناراحت می شم دوما قرار نیس که من زن تو باشم که ثروتت برام مهم باشه شرعا همه ی مخارج اهل و عیال با مرده ... غذا تو بخور و بدون نمی ذارم آب تو دلت تکون بخوره

_ گفتم پس دیگه دنبال محمد نگرد فقط دنبال خانوادم باش

_ بالاخره عروس خانم بله رو دادن مبارکمون باشه


شاهرخ با پدرش و مادر بزرگش در مورد علاقش بهم حرف زد فکر می کردم مخالفت می کنن اما واقعا آدمای نجیبی بودن حتی به روم نیادردن که کس و کاری ندارم

ولی بازم خبری نبود از خانوادمدتا اینکه یکی از خدمتکارو اومد و منو صدا کرد و گفت رئیس گف برید دیدنش کار مهمی داره


مادر بزرگ و شاهرخم اون جا بودن بهم گفتن که با یه مرجع تقلید حرف زدن و به خاطر دسترسی نداشتن پدر می تونیم بدون رضایتش ازدواج کنیم و من راضی نبودم دوست داشتم خانوادمم حضور داشته باشن ولی حرفایی زدن که راضی شدم

روز مراسمم با وجود این که رویایی و قشنگ بود اما جای خالی پدر و مادرم عذابم می داد من و شاهرخ رسما ازدواج کردیم.

بعد از ازدواجم خدمتکارا گاهی از سر حسادت تیکه می پروندن بهم اما مادر بزرگ جوابشونو می داد و بهم می گفت اگه از خودت ضعف نشون بدی امور خونه از دستت در می ره و هر کسی به خودش اجازه می ده هر کاری خواست بکنه اگه من یه روزی نبودن باید بتونی همه ی کارای خونه و خدمت کارا رو سر  و سامون بدی

شاهرخ بهم می گفت از وقتی مادرمو از دست دادم مادر بزرگ برام مادری کرده گفتم نامادریم انقدر بهم محبت کرده که گاهی اصلا یادم می ره مادر واقعیم نیست

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز